📖 حکایت چهارم: کر و بیمار

#حکایات_مثنوی_معنوی

📖 حکایت چهارم: کر و بیمار

🌿🔺 به شخصی ناشنوا خبر دادند همسایه ات بیمار شده ، او خواست که حق همسایگی ادا کند و به عیادت بیمار برود ، ولی پیش خود گفت من با این گوش ناشنوا از سخن آن چه میفهمم ، مخصوصا این که این شخص، براثر بیماری توان حرف زدن درستی ندارد اما چاره ای نیست باید مراتب ادب را پاس داشت و به عیادت همسایه بیمار رفت ؛
او پیش خود چاره اندیشید ، به لب های بیمار نگاه میکنم ، سوالاتی از او میکنم همینکه لب بیمار به حرکت در آمد حدس خود را میزنم و مقصودش را درمیابم پس دیگر مشکلی وجود ندارد و درنگ جایز نیست .
آن ناشنوا پیش خود ، پرسش ها و پاسخ هایی را تنظیم کرد بدین گونه؛
به او میگویم حالت چطور است ؟
او حتما میگوید :الحمدلله خوبم
من هم میگویم : خدا را شکر
سپس میگویم غذا چه خورده ای
او خواهد گفت شربت یا آش ماش خورده ام .
میگویم نوش جانت .
دوباره خواهم گفت کدام حکیم برایت نسخه نوشته و حتما نام یکی از حکیمان را میبرد
من خواهم گفت قدمش مبارک
🌿او ازین پرسش و پاسخ های فرضی پیش خود آراست و به عیادت بیمار رفت ؛
وقتی ناشنوا بر بالین بیمار حاضر شد از او پرسید حالت چطور است
بیمار گفت : دارم میمیرم
ناشنوا گفت ؛ خدا را شکر
وقتی بیمار شکر او را میشنود پریشان میشود و باخود میگوید این مردک یا هذیان میگوید یا واقعا دشمن من است.
ناشنوا ؛ غذا چه خورده ای ؟
بیمار : زهر خورده ام
ناشنوا : نوش جانت
ازین سخنِ ناشنوا ، بیمار سخت رنجیده میشود
ناشنوا : کدام حکیم به درمان تو می آید ؟
بیمار : عزرائیل !
ناشنوا : قدمش مبارک است
🌿ناشنوا پس از این عیادت از خانه بیمار بیرون می آید و خرسند از اینکه حق همسایگی را مراعات کرده خدا را سپاس میگوید ! از آنطرف بیمار نیز سخت آزرده و دلشکسته با خود میگوید ؛ عجبا من میدانستم او با من میانه خوشی ندارد ولی دیگر نمیدانستم خواهان مرگ من نیز هست !
__________________________________
آن کری را گفت افزون مایه‌ای
که ترا رنجور شد همسایه‌ای
گفت با خود کر که با گوش گران
من چه دریابم ز گفت آن جوان
خاصه رنجور و ضعیف آواز شد
لیک باید رفت آنجا نیست بد
چون ببینم کان لبش جنبان شود
من قیاسی گیرم آن را هم ز خود
چون بگویم چونی ای محنت‌کشم
او بخواهد گفت نیکم یا خوشم
من بگویم شکر چه خوردی ابا
او بگوید شربتی یا ماش با
من بگویم صحه نوشت کیست آن
از طبیبان پیش تو گوید فلان
من بگویم بس مبارک‌پاست او
چونک او آمد شود کارت نکو
پای او را آزمودستیم ما
هر کجا شد می‌شود حاجت روا
این جوابات قیاسی راست کرد
پیش آن رنجور شد آن نیک‌مرد
گفت چونی گفت مردم گفت شکر
شد ازین رنجور پر آزار و نکر
کین چه شکرست او مگر با ما بدست
کر قیاسی کرد و آن کژ آمدست
بعد از آن گفتش چه خوردی گفت زهر
گفت نوشت باد افزون گشت قهر
بعد از آن گفت از طبیبان کیست او
که همی‌آید به چاره پیش تو
گفت عزرائیل می‌آید برو
گفت پایش بس مبارک شاد شو
کر برون آمد بگفت او شادمان
شکر کش کردم مراعات این زمان
گفت رنجور این عدو جان ماست
ما ندانستیم کو کان جفاست
خاطر رنجور جویان شد سقط
تا که پیغامش کند از هر نمط
چون کسی که خورده باشد آش بد
می‌بشوراند دلش تا قی کند
کظم غیظ اینست آن را قی مکن
تا بیابی در جزا شیرین سخن
چون نبودش صبر می‌پیچید او
کین سگ زن‌روسپی حیز کو
تا بریزم بر وی آنچ گفته بود
کان زمان شیر ضمیرم خفته بود
چون عیادت بهر دل‌آرامیست
این عیادت نیست دشمن کامیست
تا ببیند دشمن خود را نزار
تا بگیرد خاطر زشتش قرار
بس کسان کایشان ز طاعت گمرهند
دل به رضوان و ثواب آن دهند
خود حقیقت معصیت باشد خفی
بس کدر کان را تو پنداری صفی
همچو آن کر کو همی پنداشتست
کو نکویی کرد و آن بر عکس جست
او نشسته خوش که خدمت کرده‌ام
حق همسایه بجا آورده‌ام
بهر خود او آتشی افروختست
در دل رنجور و خود را سوختست
فاتقوا النار التی اوقدتم
انکم فی المعصیه ازددتم
گفت پیغامبر به یک صاحب‌ریا
صل انک لم تصل یا فتی
از برای چارهٔ این خوفها
آمد اندر هر نمازی اهدنا
کین نمازم را میامیز ای خدا
با نماز ضالین و اهل ریا
از قیاسی که بکرد آن کر گزین
صحبت ده‌ساله باطل شد بدین
خاصه ای خواجه قیاس حس دون
اندر آن وحیی که هست از حد فزون
گوش حس تو به حرف ار در خورست
دان که گوش غیب‌گیر تو کرست.

🔺تفسیر : این داستان حکایت حال انسانهاست که در زندگی خویش با #معیارهای_محدود و #پیش_فرضهای بی اساس قضیه ای را نزد خود میسازند و میپردازند و آنگاه به #نتیجه_گیری_جزمی_و_قطعی دست میزنند و لحظه ای در این کار درنگ و تأمل روا نمیدارند و احتمال دیگری را مورد نظر قرار نمیدهند ، در این حکایت دلکش و شیوا مولانا بر قیاسهای بی اساس میتازد و آن را مورد نقد قرار میدهد .
@roshanfekridini13
🔹اگر می‌خواهید به دیگران نزدیک شوید، هم از لحاظ زبانی و هم از لحاظ ذهنی و درونی سکوت کنید و فقط حرف‌های او را بشنوید.
#مصطفی_ملکیان
@roshanfekridini13