اخلاق زمین. مطلب یکی از فصل‌های مهم کتاب «سالنامه‌ی یک شهرستان شنی» نوشته‌ی «آلدو لئوپولد» است

اخلاق زمین
@sahatzist
این مطلب یکی از فصل‌های مهم کتاب «سالنامه‌ی یک شهرستان شنی» نوشته‌ی «آلدو لئوپولد» است. این نوشته بعد از گذشت بیش از نیم قرن که از زمانِ نگارشِ آن می‌گذرد، در شمار تأثیرگذارترین مطالب نوشته شده در حوزه‌ی حفاظت از محیطِ زیست است.
منبع :مجله اینترنتی یوتوپیا
ترجمه‌: روزبه فیض

قسمت سوم: ایده‌ی اجتماعی
@sahatzist
همه‌ی دستگاه‌های اخلاقی تا به امروز پیرامونِ یک فرضِ اساسی شکل گرفته‌اند: فرد، عضوی از یک اجتماع (community) متشکل از اجزای وابسته به هم است. غرایزش به او حکم می‌کنند که برای کسبِ جایگاهی بهتر در اجتماع با سایرِ اعضا رقابت کند، اما اخلاقش او را وادار می‌کند که با سایرین همکاری کند (شاید برای این‌که محیطی برای رقابت کردن باقی بماند).
@sahatzist
به زبانِ ساده، اخلاقِ زمین سعی می‌کند دامنه‌ی اجتماع را گسترش دهد به گونه‌ای که شاملِ خاک‌ها، آب‌ها، گیاهان، جانوران و مجموعاً «زمین» (land) نیز بشود.
به نظر ساده می‌رسد. آیا ما همین امروز هم درباره‌ی عشق‌ و تعهدات‌مان نسبت به سرزمینِ آزادگان و خانه‌ی دلیران [منظور خاک وطن است] سرود نمی‌خوانیم؟ بله، اما دقیقاً به چه چیزی و چه کسی عشق می‌ورزیم؟ مسلماً عاشقِ خاک نیستیم، چرا که اجازه می‌دهیم خروارها از آن‌ توسطِ رودخانه‌ها شسته شود. بی‌تردید به آب‌ها عشق نمی‌ورزیم،‌ چرا که می‌انگاریم کاربردِ دیگری جز چرخاندنِ توربین‌ها، شناور نگهداشتنِ قایق‌ها و بردنِ فاضلاب ندارد. قطعاً عاشقِ گیاهان نیستیم، چرا که بدونِ این‌که پلک بزنیم، اجتماع‌های کاملی از آن‌ها را قتلِ‌عام می‌کنیم. مسلماً عاشقِ جانوران نیستیم، چرا که تا امروز تعدادی از بزرگ‌ترین‌ها و زیبا‌ترین‌های گونه‌هایشان را منقرض کرده‌ایم. البته اخلاقِ زمین نمی‌تواند مانع از تغییرات، مدیریت، یا کاربردِ «منابع» (resource) شود، اما حقِ آن‌ها مبنی بر ادامه‌ی وجود داشتن را به رسمیت می‌شناسد؛ و دستِ کم در برخی مناطق، حقِ آن‌ها را مبنی بر ادامه‌ی وجود داشتن در وضعیتِ طبیعی‌شان.
@sahatzist
به طورِ خلاصه، اخلاقِ زمین نقشِ هوموساپینس (Homo sapiens) را از «فاتحِ» اجتماعِ زمین به یک «عضوِ ساده» و یک «شهروند» آن تغییر می‌دهد. اخلاقِ زمین نه تنها مشوقِ احترام به سایرِ انسان‌هاست، بلکه احترام به سایرِ اعضایِ اجتماعِ زمین را نیز دربر می‌گیرد.

ما از مطالعه‌ی تاریخِ انسان آموخته‌ایم (امیدوارم) که نقشِ فاتح در نهایت محکوم به شکست است. چرا؟ چون فرض مستتر در چنین نقشی این است که «فاتح به واسطه‌ی مقامش می‌داند»؛ او می‌داند که اجتماع دقیقاً چطور کار می‌کند و در حیاتِ آن چه کسی و چه چیزی ارزشمند یا بی‌ارزش است. اما عاقبت همیشه مشخص می‌شود که او هیچ‌کدام را نمی‌دانسته و به همین دلیل است که سلطه‌گری نهایتاً خود را شکست می‌دهد.
@sahatzist
در یک اجتماعِ زیستی (biotic community)، وضعیتِ مشابهی برقرار است. ابراهیم (ع) دقیقاً‌ می‌دانست که هدفِ زمین چیست: چکاندنِ شیر و عسل به دهانِ ابراهیم. اما در این روزها درجه‌ی اطمینانی که به چنین هدفی از زمین نسبت می‌دهیم نسبتی معکوس با میزانِ تحصیلات‌مان دارد.

امروزه، فرضِ یک شهروندِ معمولی این است که دانش می‌داند که اجتماع دقیقاً چطور کار می‌کند؛ اما دانشمند به همان اندازه‌ مطمئن است که نمی‌داند. او می‌داند که مکانیسم‌های زیستی آن‌چنان پیچیده‌اند که شاید هرگز نتوانیم شیوه‌ی عمل‌کردِ آن‌ها را به طورِ کامل بفهمیم.
@sahatzist
تفسیر‌های اکولوژیک از تاریخ این نکته که انسان در واقع فقط عضوی در تیمِ زیستی است را به ما نشان می‌دهند. بسیاری از وقایعِ تاریخی که تا امروز به عنوانِ ماجراهایی صرفاً انسانی روایت شده‌اند، در واقع تعامل‌هایی زیستی بینِ انسان‌‌ها و زمین بوده‌اند. خصوصیت‌های زمین، به همان اندازه‌ی خصوصیت‌های انسان‌هایی که بر آن زمین‌ می‌زیستند بر واقعیت‌های تاریخ تأثیر گذاشته است. …
#لئوپولد
@sahatzist

http://u1.img7.ir/JhkTr.jpg