‍. بخش ۲

‍ #قلمرو_ریا_در_ایران
بخش ۲

شعر معروف ناصر خسرو (حاجیان آمدند با تعظیم…) هر چه را در این باره گفتنی است، گفته است و به‌خوبی نمایانگر این تقسیم‌بندی می‌شود. ناصرخسرو از رفیقش که از حج بازگشته است، می‌پرسد که آیا در برابر مناسک بیرونی، مناسک درونی را نیز به جا آورده است، مثلا: "عارف حقّ و منکر خود شده است، از شرّ نفس ایمن گشته، عادت‌های بد را از خود دور ساخته، خود را به صدق سپرده، و از این نوع…؟" و چون جواب همه‌ی آنها را «نه» می‌شنود، سرانجام می‌گوید:

گفتم: ای دوست، پس نکردی حج
نشدی در مقام محو مقیم
رفته و مکّه دیده، آمده باز
محنت بادیه خریده به سیم

از این رو می‌بینیم که میان دین دیواری کشیده شده است، این سوی دیوار همه جمع‌اند: حکّام جبّار، علمای بی‌عمل، سوداگران سودجو، اربابان بی‌مروّت، و همه‌ی اینها هم دلخوش بوده‌اند که واجبات و مستحبّات را مو به مو انجام داده‌اند، و البته درِ تفسیر و تعبیر هم که چهارطاق باز بوده است. وقتی ربا حرام باشد، می‌شود خانه را رهن کرد که منعی ندارد؛ شراب می‌شود خورد و پشت آن نماز خواند، فقط نباید فراموش کرد که دهان را آب بکشند؛ می‌توان در حال تعقیب نماز با اشاره‌ی انگشت حکم اجرای قتل داد(آن‌گونه که امیر مبارزالدّین آل‌مظفر می‌داد)، زیرا کسی که توی روی او بایستد، قتلش واجب است. خلاصه می‌توان موضوع را پیش خود این‌طور حل کرد که: هر کسی سرنوشتی دارد و با تقدیر الهی نباید جنگید؛ بنابراین فقیر، فقیر خلق شده است و غنی، غنی. قوی و ضعیف هر دو به حکمت آسمانی چنین شده‌اند.

امّا در آن سوی دیوار به‌ندرت می‌توان کسی را یافت؛ زیرا در آنجا باید جوهر و جانِ دین به اجرا درآید و آن مستلزم محروم‌ کردن خود از لذائذ و مشتهیّات است و گذشت می‌خواهد؛ بنابراین ما در تاریخِ خود با این فاصله میان اصل و فرع روبرو بوده‌ایم و حاصلش آن بوده است که فرع بماند و اصل برود. اگر ایران به دو دسته‌ی استکبار و استضعاف تقسیم شده است، چه تعجبّی دارد؟ زیرا چنین تعبیر کرده بودند که می‌توان "مستکبر" بود بی‌آنکه به حکم ظاهر، هیچ عمل خلافی صورت گرفته باشد…

پنجم سیر تاریخ ایران است که هرچه جلو می‌آید، بر غلظت آشفتگی اخلاقی در کشور افزوده می‌شود. دلیل روشن است. تاریخ ایران بر سر راه خود، هر زمان، مشکل تازه‌ای تحویل می‌گیرد و تراکم مشکل و مصیبت در یک جامعه‌ی بی‌مرجع، هرچه بیشتر عکس‌العمل‌های گسیخته و خودبینانه ایجاد می‌کند. یکی از این عکس‌العمل‌ها و شاید در رأس آنها، همان دورشدن از راه مستقیم و روی بردن به زرق است.

تا آنجا که بتوان از شواهد موجود استنباط کرد، پاکیزه‌ترین دوره تاریخ بعد از اسلام ایران، دوره سامانی‌ها بوده است(که قسمتی از ایران را در بر می‌گرفته) در این دوره رابطه‌ی گرم‌تر انسانی دیده می‌شود، و مقدار بیشتری صفا و شادی و کم ‌عقدگی در مردم است، و این دورانی است که در آن عقیده‌ها آزادانه‌تر ابراز می‌شود، و ابراز اعتقاد دینی با رنگ‌آمیزی کمتری همراه است، و فرهنگ بر روح مردم چیرگی دارد، و اندیشه‌ها صریح و روشن است.

پس از آنکه غزنویان و سپس سلجوقی و خوارزمشاهی بر ایران مستولی می‌شوند، و رابطه نزدیکتری میان ایران و خلافت بغداد برقرار می‌گردد، بر خشکی و خشونت و تعصّب افزوده می‌شود، و ایرانی‌ها برای آنکه خود را با خوی تند و کم تمدّن مهاجمان تطبیق دهند، شروع می‌کنند به آنکه استعداد انعطاف و سیاست خود را تقویت کنند…
عالم بی‌عمل و حکّام خودکامه
در تمام این دوران، علمای ایران، صاحب‌فکران و به اصطلاح «طبقه‌ی فاضله‌ی» کشور بر دو دسته‌اند:
آنان که جانب حکّام را می‌گیرند، جانب باد موافق و خود را در خدمت آن می‌گذارند، مانند احمد حسن میمندی، نظام‌الملک و همه دیوانی‌های از این دست و نیز بسیاری از علما که با سکوت و یا همراهی خود در واقع چرخ حکومت را در چرخش می‌گذارند و عدّه‌ای از صاحب قلمان و غیره… در مقابل، اقلیّتی از علمای دین(کسانی چون پسر سمّاک و بوالحسن بولانی، قاضی بُست که وصف آنها را بیهقی در کتاب خود آورده است)، تک و توکی از شاعران و صاحب‌قلمان، و عدّه‌ی زیادی از عارفان، راه دیگری را در پیش می‌گیرند که راه خلاف قدرت است. شکایت و افشاگری اینان که بیان‌کننده‌ی فکر معترض و وجدانِ عمومی مردم می‌تواند محسوب شود، ناظر به سه منبع اقتدار است: دستگاه حاکمه‌ی خودکامه، عالم بی‌عملِ دنیادار، عوام.

از همین جاست که عرفان ایران کوشش دارد که با این سه قید معارضه کند و فضای فکری قابل تنفّسِ وسیع‌تری پدید آورد. عرفان، بی‌آنکه از اصلِ دین بگلسد، بر سر بسیاری از فروع و مقرّرات پای می‌نهد، و درنتیجه هدفش گذاردن اصل در برابر فرع و مغز در برابر پوست است.

@sarv_e_sokhangoo