بخش ۴.. 🌷قید منطق و اخلاق🌷

#قلمرو_ریا_در_ایران
بخش ۴

🌷قید منطق و اخلاق🌷

به طور کلّی اعمال ریا را به دو صورت می‌بینیم: زرق و تقیّه؛
زرق از جانب قدرتمندان است، لیکن تقیّه خاصّ کسانی است که در ضعف یا اقلیّت بوده‌اند، نزد بقیّه پنهان کردن عقیده است، چه دینی چه سیاسی، در زمانی که در بیان عقیده بیمِ جان و مال و عرض می‌رود، و این در جامعه‌ای به کار برده می‌شود که تعصّب حکمفرماست. داشتن یک فکر نامتعارف آنقدر گناه نیست که اظهار آن؛ زیرا بیم تسرّی می‌رود و مردم را به شک خواهد انداخت. گذشته از این، در جامعه‌ای که باید یک فکر یک‌تنه حکومت کند، تجرّی اقلیّت را نباید بخشود.
تقیّه وقتی گسترش پیدا کرد، در سلسله مراتب اجتماعی، حکم یک قاعده‌ی زندگی پیدا می‌کند که نباید از آن سرپیچی کرد. به محض آنکه شخص در مقابل بیگانه، یا قوی‌تری قرار گرفت، صلاح خویش را در آن می‌بیند که خود را همراه با جریانی نشان دهد که قدرت به آن سوست. بر همین سیاق، عقیده لرزان می‌ماند و به محض آنکه قدرت دست به دست شد، آن نیز تغییر موضع می‌دهد. جامعه‌ای که در آن احترامی برای استدلال و ضابطه‌ی منطقی‌ای برای سنجش درست و نادرست در کار نبود، جز این چه می‌تواند بکند؟
صیانت نفس و مال در درجه‌ی اوّل اهمّیّت قرار می‌گیرد، و قربانی کردن عقیده گزیرناپذیر می‌شود.

این روحیه دو عارضه‌ی دیگر با خود آورده است: یکی ملق و مجامله و دیگری غلوّ؛
و این هر دو ناشی می‌شود از تفکّری که قید منطقی و اخلاقی، مرزی در برابرش نمی‌گذارد. وقتی اشکالی نبود که شخص برخلاف اعتقاد خود حرف بزند، این اشکال نیز نخواهد بود که برای پیشبرد کار، کلمات در معنای اقتضائی و مصلحتی به‌کار برده شوند، یعنی معنایی که جنبه‌ی عرفی دارد نه واقعی.

اگر می‌بینیم که در زبان ما آن همه تملّق و غلو و مجیز و تعارف‌های واهی و القاب و عناوین تو خالی اختراع شده است، از همین موضوع آب می‌خورد. قدرتمندان چون طالب انقیاد بودند نه اعتقاد، درجه‌ی قدرت و اعیانیّتِ خود را بر حسب غلظت این کلمات می‌سنجیدند. مهم آن نبود که شخص گوینده به آنچه می‌گوید معتقد باشد، که نمی‌توانست باشد (مثلا وقتی می‌گفت: تصدّق خاک پای جواهر آسایت گردم)، بلکه مهم آن بود که او آنقدر خود را زبون کند که این کلمات را بر زبان آورد. شعرهای مدحی غالبا جنبه‌ی کاریکاتوری به خود می‌گیرد، چنان‌که اگر بخواهد تشبیه‌ها و تصویرهایی که در آن شده است، به عالم واقع آورند یک موجود عجیب‌الخلقه‌ی مضحک از ممدوح ‌ـ که در هیچ باغ‌وحشی پیدا نشود ـ به عرصه‌ی‌ ظهور خواهد آمد. و اگر گوینده‌ی این شعرهای مسخره‌آلود را به جای گوشمالی دادن، صله می‌دادند، برای آن بود که مدلول شعر مطرح نبود؛ آنچه مطرح بود، روح انقیاد و خاکساری‌ای بود که در پس آن نهفته بود و می‌بایست به خواننده نیز سرایت داده شود.

همین موضوع موجب گردیده که در مواردی اهمّیّت شِبه بر اصل بچربد و اندک اندک این عادت برای جامعه پیدا شود که به جای اصل، خود را با شِبه دلخوش کند.
مثالی بیاوریم: تعزیّه که نام دیگرش شبیه است، چیست؟ یاد و خاطره است، ولی آنجا که اصل را از یاد ببرد محلّ تأمّل می‌شود. شخص توی تعزیّه می‌نشیند و بر مظلومیّت امام حسین(ع) می‌گرید و بر سر و سینه می‌زند و شمر و عبیدالله زیاد را لعن می‌کند، ولی چه بسا که در همان چند قدمی او شمرها و عبیدالله‌ها نشسته‌اند، و او نه‌تنها با آنها کاری ندارد، بلکه در برابر آنان تعظیم و کرنش می‌کند. هر بار که آب می‌خورد، می‌گوید: "سلام بر لب تشنه‌ات یا اباعبداللّه و لعنت بر یزید"، امّا خود او شیفته‌ی زوری است که در دست وزرا و امرای یزید صفت است. خیلی دور نرویم. همین دوره‌ی معاصر، امیر بهادر جنگ، روضه‌ها و دسته‌ها و کتل‌کشی‌ها و خرج دادن‌هایش شهره‌ی خاص و عام بود، درحالی که خود او در مشروطه به کشتارهایی دست زد که دست‌کم از صحرای کربلا نداشت.
@sarv_e_sokhangoo

(ادامه👇👇👇👇👇👇👇👇👇)