#ای_کاش_که_جای_آرمیدن_بودیبخش دوّم؛جامعه‌ای را به تصوّر درآوریم که بر وارونگی استوار است، بالطّبع د

#ای_کاش_که_جای_آرمیدن_بودی
بخش دوّم؛


جامعه‌ای را به تصوّر درآوریم که بر وارونگی استوار است، بالطّبع در چنین جامعه‌ای باید وارونه زیست تا همان زندگی کردنِ عادّی میسّر گردد.
در چنین جامعه‌ای همه چیز کِدِر، آلوده و مشوّش است، کمتر کسی در پیِ آن است که از راه راست به مقصد برسد، همه در جستجوی کوره ‌راهند، تمامی فکر و استعداد و ذوق مردم متوجّه آن می‌شود که کلاه همدیگر را بردارند، یا لااقل گلیم خود را از آب بکشند.
لبخند از لب‌ها و لطف از نگاه‌ها دور می‌گردد، مهربانی و گذشت و اعتماد، جای خود را به بی‌شرمی و خشونت و بدبینی می‌دهد، دوستی‌ها نه از تفاهم و احترام، بلکه از احتیاج و حسابگری سرچشمه می‌گیرد.دشمنی‌ها نیز بی‌دلیل یا معلولِ اغراضِ خصوصی است،
کشور، چون شترِ قربانی‌ای است که باید تلاش کرد و به هر قیمت بود تکّه‌ای از گوشتش را ربود، نظرها کوتاه و دل‌ها سخت می‌شود. آرمان و فروغ و معنی از جامعه رخت بر می‌بندد؛
فراموش میگردد که لذّتی ورای لذّتِ آنی و فردایی ورای امروز هست.

در چنین جامعه‌ای همه از هم بیزاری می‌جویند، همدیگر را به چشم بدخواه می‌نگرند و زندگی را بر همدیگر تلخ می‌کنند، نوعی مسابقه‌ی جهنّمی برای نزدیک شدن به منابعِ زر و زور درگیر می‌شود، چون نه مرز حق مشخّص است و نه مرجعی برای استیفای حق، هرکسی می‌کوشد تا سنگری از حیله و چاپلوسی و دروغ گِردِ خود ببندد، این فکرِ زشتِ خطرناک تعمیم می‌یابد که اگر بخواهی زور نشنوی باید زور بگویی، اگر بخواهی پایمال نشوی باید پایمال کنی...

(ادامه در پست بعدی)

@sarv_e_sokhangoo