کانال دکتر محمّدعلی اسلامینُدوشن 📖عُصارهی "تاریخ،ادبیات،فرهنگ و تمدّن" در جهانبینی و اندیشههای: استاد محمّدعلی اسلامینُدوشن 💎سـلطان نثــر معاصــر و 💎سـرو سُخنگوی ایـران
۱
@sarv_e_sokhangoo
#قلمرو_ریا_در_ایران
بخش ۱
در هیچ یک از کتابهایی که راجع به ایران نوشتهاند، چه خود ایرانیها و چه خارجیها، تاکنون متذکّر این معنی نشده و روشن نکردهاند که ریا و تزویر از چه زمانی وارد تاریخ ایران شده است، چرا آمده است و کمّ و کیف آن چیست؟ ریا و زرق، تزویر، تلبیس، سالوس و مرادفهای دیگرش عبارت است از: تغییر رنگ، خود بودن و دیگر بودن، دو سیمائی بودن، و این به منظور کسب قدرت یا منفعتی است در زمینهی مادّی یا معنوی(مال، جاه، مقام، وجاهت ملّی) و یا دفع مضرّتی که شخص را از بلایی در امان نگاه دارد.
آیا این یک عارضهی شرقی است؟ گمان میکنم که در شرق بیشتر از غرب دیده شده است، و در ایران قدری بیشتر از جاهای دیگر؛
در ادب فرانسه ما یک شخصیّت "تارتوف" میشناسیم(قهرمان نمایشنامهی مولیر به همین نام) که مردی است حقّهباز و خود را مقدس و مؤمن نشان میدهد تا دختر جوان و متمکّن خانوادهی ساده دلی را تصاحب کند و سرانجام مچش باز میشود؛
امّا در ادب فارسی، بهخصوص از قرن پنجم به این سو هیچ کتاب معتبری در زمینهی فکر و اجتماع نیست که بگشاییم و نشانهای یا اشارهای یا شکایتی از ریا در آن نبینیم، و آنچه عجیب است آن است که در میان همهی این فوج مزوّرها، کم بودهاند کسانی که چهرهی واقعی آنها رسوا شود، کم و بیش همهی آنان کامیاب میمیرند!
ریا بیشتر در دو زمینهی سیاست و دین مجال خودنمایی داشته است؛ یعنی آنکه کسی خود را خدمتگزار مردم یا دیندار قلمداد کند، و از این راه جلب اعتماد نماید و بر خرِ مراد خود سوار بماند، و این البته نوع بدی از تقلّب است؛ زیرا از سادگی و خوشباوری مردم سوءاستفاده میشود، مانند کسانی که صدای بلدرچین درمیآورند تا او را شکار کنند.
🌷عوامل تاریخی ـ اجتماعی🌷
ما اگر بخواهیم ببینیم که چرا تا این درجه دورنگی و تزویر و تقیّه با تاریخ کشور ما عجین شده است، میتوانیم چند عامل را در نظر بگیریم، بیآنکه در اینجا ادّعای آن باشد که برّرسی دقیقی صورت گرفته است و البته همهی این عوامل هم به همدیگر ربط پیدا میکنند:
یکی عامل جغرافیاست؛ ایران چون بر سر چهار راه بوده است، کشور نسبتاً بیدفاع و بیحفاظی بوده، و در معرض هجومهای گوناگون بهخصوص از جانب اقوام کمنعمتتر قرار گرفته است، از این رو بر سر هم کشور ناامنی بوده است، و خصوصیّت مردمی که در سرزمینهای ناامن و کمحفاظ زندگی میکنند، آن است که قلعهای روانی گرد خود بنا کنند، و هر کسی از این بابت ایمنیِ خود را تأمین نماید. یک راهش آن بوده است که انسان خودش را به فراخور حوادث درآورد و آماده بشود تا جز آن بنماید که هست.
دوّم عامل حکومت است، و این خاصیّت کشورهایی میشود که با حکومت استبدادی اداره میشوند. در نظامی که فرمانروا خود را نماینده یا ودیعهدار پروردگار میدانست(و در قدیم غالباً چنین بود) ناگزیر بود که خود را پاسدار احکام آسمانی بشناساند، تا اطاعت مردم را نسبت به خود پابرجا نگاه دارد. از این رو تظاهر به دینداری جزو نفس فرمانروایی به شمار میرفت و شخص حاکم و همهی کارگزارانش ناگزیر به رعایت آن بودند. در مقابل، مردم نیز در برابر حکومتِ قاهر، جز آن راهی نمیدیدند که تظاهر به انقیاد و اعتقاد کنند، ولو در دل چیز دیگری میاندیشیدند.
سوّم، هرج و مرج و آشفتگی سازمان اجتماعی است؛ این عامل گرچه معارض عامل دوّم است، نتیجهی مشابهی به بار میآورد و آن ناایمنی و نبودن مرجع دادخواهی است. شما که شهروند شهر بیبارو هستید، ناگزیرید همان جدار دفاعیِ روانی را گرد خود ایجاد کنید تا به جای آنکه به دفع حمله بپردازید، خاصیّت حملهشوندگیِ خود را کاهش دهید؛ بنابراین قضیّه را اینطور پیش خود حل میکنید که:
"هر که در است، ما دالانیم…" و این داستان که در گلستان آمده است، بسیار پرمعناست که: روزی روباهی در حال فرار بود، گفتند: "چه آفت است که موجب چندین مخافت است؟"
گفت: "در شهر شتر میگیرند"،
گفتند: تو کجا و شتر کجا؟ گفت تا بیایم ثابت کنم که شتر نیستم، خلاص من به قیامت خواهد افتاد!
این داستان ساده عمق ناایمنی و بیحسابی را در یک جامعه میرساند.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇