🔴 مرگ تختی و جامعه ساواک زده

🔴 مرگ تختی و جامعه ساواک زده

هفده دیماه امسال درست پنجاه سال از مرگ جهان پهلوان تختی، ورزشکار نامی و عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران گذشت. تختی به مرگی مشکوک درگذشت، اما هرگز ردی از ساواک در اینباره بدست نیامد. مرگ تختی آغاز سریالی از مرگهای ناگهانی و پر از ابهام مشاهیری بود که جامعه در آنها انگشت اتهام را به سمت ساواک می گرفت. سالی پس از مرگ تختی صمد بهرنگی و دو سال بعد جلال آل احمد هم در فضایی مملو از شایعه و شک و شبهه از دنیا رفتند. ده سال بعد هم دو مرگ مشهور دیگر به ساواک نسبت داده شد: علی شریعتی و حجه الاسلام مصطفی خمینی.
هبچ یک از ابن مرگها کار ساواک نبود، اما جامعه بدلایل مختلف به آسانی پذیرای شایعات از این دست بود و دستگاه هم بدش نمی آمد که از این رهگذر ترس و رعب در دل مخالفان بکارد، غافل از این حقیقت که این شمشیری دو لبه است و می تواند سویه های زیانبار و پیامدهای خطرناکی هم داشته باشد.
ساواک در اواسط دهه سی بنیاد گذارده شد، اما در دهه های چهل و پنجاه چتر مخوف خود را بر فراز کشور گسترد. اغراق در تواناییها و ظرفیتهای آن بخشی از کارکردهای ماشین جهنمی آن بود. در کنار آن مانند هر سیستم بروکراتیک دیگر، در پی گسترش قلمرو و حیطه نفوذ خود بود.
جدای از الزامات کارکردی مساله، منافع مدیران و گردانندگان آن هم به گونه ای تنگاتنگ با گسترش سازمانی پلیس مخفی شاه پیوند خورده بود.
پرونده سازی برای گروه گلسرخی ـ دانشیان و بزرگنمایی آن نزد شاه نمونه ای از جاه طلبی های شخص دوم آن بود که بدلیل رسانه ای شدن ماجرا پیامدهای مرگباری برای رژیم در برداشت. در واقع سازمانی که اسما وابسته به نخست وزیری و عملا وفادار به شخص شاه بود، در فضای بسته و استبدادی این امکان برایش مهیا بود تا واقعیتها را باب میل خود به اطلاع ولینعمتش برساند و ندانسته تیشه به ریشه خود و کلیت دستگاه بزند.
نگاه به جامعه بعنوان یک حفره امنیتی بزرگ و شهروندان به مثابه سوژه های امنیتی بالقوه، فلسفه وجودی و جهان بینی سازمانی بود که قرار بود در تار و پود جامعه رخنه و تا ابد از رژیم پادشاهی پاسداری کند.
بهترین توصیف برای جامعه ایران در دهه های چهل و پنجاه " ساواک زده " است، رساتر از عنوان معروف غربزدگی که آل احمد در اوایل دهه چهل با واسطه آن اسم در کرد. چه اشتهار اثری متوسط چون کتاب غربزدگی هم مدیون فضای استبدادی حاکم و جامعه ساواک زده بود. ایران دهه چهل غربزده نبود، یک کشور در حال توسعه بود که از قضای روزگار اقتصادش روی ریل درستی قرار داشت و پایه های تکنوکراسی آن پی ریزی می شد. مشکل اما سیاست بود که پا به پای آن پیش نمی رفت و در نهایت دستگاه را کله پا کرد.
سیاست در تیول ساواک بود و این تیولداری مدرن با الزامات توسعه متوازن نمی خواند. محصول ساواک زدگی ترس بود و هنگامی که سرانجام به نهایت خود رسید، دیوار آن ترک برداشت و راه بر دگرگونی گشوده شد.
کسی نمی گوید که ساواک یگانه دلیل سقوط رژیم سلطنتی بود، اما بدون شک متغیر مهمی است که هیچ تحلیل راهگشایی بی نیاز از آن نیست.
@sharname1