واکنش نویسندگان فرانسوی به قهرمانی تیم فوتبال‌شان.. 🖊علی مسعودی‌نیا

واکنش نویسندگان فرانسوی به قهرمانی تیم فوتبال‌شان

🖊علی مسعودی‌نیا

ویکتور هوگو: در آن شامگاه که باران چون تازیانه بر چهره و اندام آدمیان می‌کوبید، این دیدیه دشان، آن سپیدموی خونسرد و مجرب، بود که جام را روی دست‌هایش بلند کرد، از آن سان که ژان والژان زیر گاری فوشلووان پیر رفت و آن را بلند کرد. چنین است حماسه آدمی. باید همیشه با شلیکی سرکش قلب حریف را شکافت و فواره‌ خون را به نظاره نشست؛ فواره‌ای که نماد پیروزی است... زنده‌باد انسان! زنده‌باد آزادی!

انوره دو بالزاک: ...و هوگو لوریس بود که عاشقانه به او خیره شد. وقار و زیبایی و کمر باریکش را دید و دیگر نتوانست شکیبا بماند. دست‌ها را دور کمرش حلقه کرد و بوسه‌ای طولانی از او گرفت. (طبیعتا دارد درباره لحظه بوسیدن و بالا بردن جام حرف می‌زند. خیال بد نکنید. مترجم!)

ژول ورن: وقتی که به دوستانم می‌گفتم فرانسه امسال قهرمان می‌شود به من می‌خندیدند و می‌گفتند این هم یکی از ایده‌های علمی-تخیلی(یا چیزی در همین‌ مایه‌های) توست. شوربختانه اختراع همه‌چیز را در آثارم پیش‌بینی کرده بودم غیر از اختراع وی.ای.آر. اما جای تاسف و ملال نیست چرا که امروز خشنودم این فناوری به یاری کشورم آمد و آنان را به اوج افتخار رساند. حالا می‌توانم با خیال راحت بروم و به ریش آنان که ریشخندم کردند بخندم. قهرمانی در سرزمین میشل استروگف! توت مه فلیسیتاسیون!

امیل زولا: و آن توپ بر روی چمن‌های آغشته به شبنم چرخید و چرخید و چرخید. با هر چرخش چمن‌ در زیر آن حجم رنگارنگ مدور خم می‌شد و انگار عبور توپ از میان آن چمنزار(!) ردی از خود برجای می‌گذاشت. کیلیان، آن پسر سیاه‌پوست مهاجر در آن دم انگار رنج اجدادش را که برده‌وار در انقیاد سفیدپوستان بیگاری می‌دادند از ذهن می‌گذراند. توپ اما همچنان می‌چرخید و می‌چرخید و می‌چرخید. نگاه سواشیچ به آن حجم مدور بود که هر چه به سمتش می‌آمد بزرگ‌تر می‌شد و سرعت می‌گرفت. و توپ همچنان می‌چرخید و می‌چرخید...

آلبر کامو: دیشب فرانسه برد! شاید هم پریشب...

سیمون دوبوآر: حماسه‌ دیشب را نه کیلیان امباپه، که کیتاروویچ، رییس‌جمهور کرواسی رقم زد. حماسه‌ای که حتی تلویزیون ایران هم در برابرش به زانو درآمد. دیشب نه شب اول شدن فرانسه، که شب اول شدن جنس دوم بود.

ژان‌ پل سارتر: من به قهرمانی فرانسه امیدوار بودم. بشر طبیعتی دارد که در عین نومیدی به چیزی امیدوار می‌شود. قید و بندهای تصنعی زندگی دست و پای انسان را می‌بندد و مایوسش می‌کند. اما باز هم روزنه امیدی کوچک است که انسان را به چیزی خیالی که برای خودش هم مفهوم خارجی ندارد امیدوار و دلخوش می‌سازد. این قید و بندها را پاره کنید. چنان که پوگبا تور دروازه کرواسی را پاره کرد.

لویی فردینان سلین: این فرانسه من نیست مطهری! این فرانسه من نیست! فرانسه‌ای با این همه سیاه‌پوست دیگر فرانسه نیست. کشوری بی‌شکل و بی‌نژاد است که باید از صفحه روزگار محو شود!

رومن گاری: حماقت هم در واقع سعادتی است. در حالی که دارند سیاه‌پوست‌ها را در آفریقا تکه‌تکه می‌کنند، مشتی برده مدرن برای تیم ملی فرانسه گل می‌زنند و شادی می‌کنند و افتخارش را به نام مکرون ثبت می‌کنند. دنیا دیگر خیلی جای گندی شده رفقا! من مرخص می‌شوم.

آلن رب گریه: توپی از خطی گذشت و کسی در سوتی دمید. یک نفر به آن یکی نگاه کرد و نفری دیگر دست‌هایش را بالا برد و فریاد بلندی کشید. در دوردست پرهیبی از آدمی را می‌شد دید که دست به کمر زده و به جایی نامعلوم خیره شده است. باران یک‌بند می‌بارید و چیزهایی طلایی بر سر آدم‌ها می‌ریخت. آن‌سوتر یک چیز طلایی دیگر بین آدم‌های دیگر دست به دست می‌شد.

امیل زولا(مجددا): و توپ همچنان می‌چرخید و می‌چرخید...

@bighanooon
@sociology_of_sport