در پارادایم تفسیری ساخت یا چارچوب نه علت العلل کنش است و نه آنکه کنش تحت تعین ساخت است

در پارادایم تفسیری ساخت یا چارچوب نه علت العلل کنش است و نه آنکه کنش تحت تعین ساخت است. کنش عین ساخت است و در واقع هر برسازی کنشی که صورت می گیرد، خود به پدیدآوری ساختی نو می انجامد. در دستگاه نظری بلومر مفهوم "احتساب عملگرایانه" برای تحلیل موقعیت مسئولانه و آگاهانه کنشمندان کاربرد دارد. در پارادایم تفسیرگرایی آمریکایی عواملگرایی و بنیانهای معرفت شناختی جبرگرایانه محلی از اعراب ندارند. هر آنچه در چنته تبار شناسی هستی شناسی جامعه شناسی تفسیری و گونه آمریکایی آن هست با اگزیستانسیالیسم، پروسسوالیسم، پرگمتیسم و دیالکتیسیسم مرتبط می شود، نه با دیترمینیسم
و نه با فیتالیسم. بدین ترتیب سکوت و خاموشی، عدم مشارکت سیاسی، مخالف/ موافقت نکردن، علی رغم ظاهر منفعلانه ای که دارند بر مبنای آگاهی، احتساب عملگرایانه و انتخاب رخ داده و کنشهایی معنادار، ارتباط پذیر، نمادین، متقابل و البته مدنی محسوب می شوند.

6- دیگر خطای معرفت شناختی منتقد محترم خرد انگاری و فروکاستن تحلیلهای جامعه شناسی تفسیری به تحلیلهایی روانشناختی است. این در حالی است که بلومر در تحلیل دیالکتیکی قدرت در جامعه صنعتی یکی از موثق ترین نظریه پردازی های کلان جامعه شناختی را ارائه می دهد. نظریه سلطه و حلقه های قدرت، نظریه جنبش های اجتماعی، نظریه سامان، نظریه صنعتی شدن، و قضایای کنش به ویژه قضیه سوم او، همگی گواه بر رد چنین مدعایی است.

7-چه بسیار تحلیلهایی که نگرش جبرگرایانه پشت آنها ما را از شناخت عناصر حساساگر واقعی در میدان عمل باز می دارد. به نظر می رسد چنین رویکردی سبب شده تا منتقد محترم هر گونه توفیق در حصول مطالبات توسط کنشگران اجتماعی را مؤکول به تغییرات بنیادین یا برافتادن نظام حاکم سیاسی بداند. چنین رویکردی با منطق دوقطبی هگلی البته در اینجا سازگار می افتد؛ جایی که مطالبه گران در برابر عناصر ریز و درشت ساخت اجتماعی سرسخت به صف آرایی برای براندازی ساخت واداشته می شوند. بر این مبنا طبیعی است که قضاوتی اینچنین شکل بگیرد و چاره برون رفت از بن بست سیاسی فروپاشی نظام دانسته شود. حال آنکه تحلیل تفسیری مورد بحث ابدا در صدد نفی و اثبات این قطبی سازی نیست. منطق گفتگوی بلومر در جامعه شناسی صنعتی و در مورد جوامع صنعتی آغازین و نیز جوامع مدرن تأکید بر چانه زنی جمعی گروههای ذی نفع و نقش اعتصابات صنفی اتحادیه ها و گروههای اجتماعی در توانمندسازی مطالبه گری است. این دیالکتیک دیگر هگلی نیست، بلکه گورویچی و چند اسلوبی است: این دیالکتیک صرفا یک مقابله رو در روی بین دو طرف قضیه نیست بلکه شامل انواع گوناگونی از تخالف و تناقض گرفته تا دیالکتیک تکمیلی می شود. طرفین ذی نفع نیز محدود به دو طرف در یک مرزبندی با خطوط مشخص و از پیش تعیین شده (مثلا ساخت و کنش) نیستند بلکه عنصر سومی وفق هندسه سه تایی سیمل (که دکتر تنهایی نیز بارها بر آن تأکید داشته) همواره می تواند نقشی اثرگذار و بی بدیل در دامن زدن به آشوبهای اجتماعی و یا فرونشاندن آتش خشم مطالبه گران ایفا کند. عنصر سیمل می تواند شامل افراد، نهادهایی چون نهاد دین یا آموزش، سازمانهایی چون دولت و قوه قضائیه، اتحادیه های کارگری موازی یا مخالف با گروههای مطالبه گر، جماعتهایی از کارفرمایان، دولت و وزارتخانه های تابعه، نظام بانکی و یا حتی رویدادهای اجتماعی باشد. مثلا ممکن است مصلحت دولت یا نظام با منافع یکی از گروههای مطالبه گری که دکتر تنهایی بر می شمارد، هم راستا شود. در این صورت دولت یا نمایندگان مجلس برای تحقق حقوق شهروندی می توانند دست بالاتری را نسبت به گروههای اجتماعی و سمن های زنان، اتحادیه های کارگران یا سندیکاهای صنفی معلمین، در چانه زنی برای تحقق آن حقوق در برابر نهادهای قدرت پنهان داشته باشند. با توجه به هندسه سه تایی سیمل، تفسیری ها از دوقطبی سازی های ذهنی که جناب طایفی دچار آنست نه به بقا و دوام نظام رأی می دهد و نه به براندازی آن. جامعه شناسی تفسیری تحلیلی از موقعیت عینی را در هم فراخوانی با پاره های ذهنی به بار می نشاند. پارادایم تفسیری نه ایده آلیستی است و نه رئالیستی بلکه پرگماتیستی یا عملگرایانه است. نکته مهم در اینجا ایجاد فضای گفتمانی برای پشتیبانی از منافع مشترک جمعی است. از این رو پارادایم تفسیری می تواند یکی از کارآمد ترین رویکردها در حل و فصل معضلاتی باشد که جامعه امروزین ما دچار آنهاست.