📌هنر عادی بودن و جام جهانی فوتبال.. 🖊ایرج رضایی

📌هنرِ عادی بودن و جام جهانی فوتبال

🖊ایرج رضایی

جام جهانی فوتبال، منفعتش، صرفا به لذت تماشای بازی ها محدود نشده بلکه در کنار آن، این اتفاق بزرگ یقینا درس هایی را برای همه ما به همراه داشته است. مراسم پایانی جام جهانی، از این حیث بیشتر می تواند برای ما نکته آموز و سزاوار توجه باشد.

آنچه در این میان برای خود من بیش از همه جلب نظر کرد، رفتار عادی روسای جمهور فرانسه و کرواسی بود. آنها درست مثل یک شهروند عادی داد زدند و حرص خوردند؛ از جای خود بلند شدند و شادی کردند؛ و از همه اینها مهمتر، در پایان بازی یکدیگر را و تمام بازیکنان دو تیم را _آن هم زیر باران!_ حسابی در آغوش گرفتند و بوسیدند و در مجموع با آنکه روح فوتبال و اساسا هر نوع مسابقه ای عاری از ستیز و خشونت نیست، جهان را به جای بهتری برای زیستن بشارت دادند.

همه حرفم الآن این است که هنر عادی بودن را دست کم نگیریم. به اعتقاد من زیباترین زندگی ها، زندگی هایی هستند که نه با الگوی انسان کامل بلکه با الگوی انسان عادی مطابقت دارند. یعنی زندگی به اقتضای سرشت و طبیعت انسانی با تمام نیازها و ضعف ها و قوّت های معمولی و ستایش انگیزش. زندگی معمولی منظم، بدون امور عجیب و غریب و بدون لاف و گزاف و ادعاهای معجزه آسا و آسمان شکاف!

همین فرانسه ای که قهرمان جام شد، متفکر بزرگی دارد به نام میشل مونتنی، که فلسفه زمینی و نوع نگاه و عمق و لحن و طنین نجیب صدایش را بسیار دوست دارم. در پیوند با همین معنا، "مونتنی تا جایی پیش رفت که مدعی شد، عظمت واقعی روح را تنها در "عادی بودن" باید یافت.

مونتنی به بلندپروازی های خداگونه اعتماد نداشت. از نظر او انسان هایی که سعی می کنند از حد توان انسان فراتر روند، تنها به مرتبه مادون انسان تنزّل پیدا می کنند. چنین انسانهایی در تلاش برای برگذشتن از محدودیت ها، توانایی های معمولی شان را هم از دست می دهند. انسان واقعی بودن یعنی رفتار کردن به طریقی که نه تنها عادی(ordinary) بلکه (ordinate) است، کلمه ای که در واژه نامه انگلیسی آکسفورد، "منظم، متعادل، منضبط، قاعده مند، و میانه رو، معنی شده است. این کلمه به معنای صحیح زندگی کردن است، طوری که انسان بتواند، ارزش واقعی همه چیز را درک کند و در هر شرایطی رفتاری مناسب نشان دهد.

از نظر مونتنی عادی بودن به معنی خمودگی ناشی از انفعال فکری یا فقدان تخیل لازم برای دیدن دنیا از دیدگاه دیگران نیست. به این معنی است که بپذیریم همه انسانها شبیه یکدیگرند و هر یک، حامل شکل کاملی از احوال انسانی است. با وجود این، او واقف بود که طبیعت انسان همیشه مطابق با این حکمت نیست. در کنار آرزوی خوش حال بودن، آرامش عاطفی،... چیز دیگری هم هست که انسان را به سمت فروپاشی دستاوردهایش سوق می دهد.

این همان چیزی است که فروید آن را اصل "تاناتوس" می نامید. رانه ای به سوی مرگ و هرج و مرج. "ریکا وست" نویسنده قرن بیستم، آن را به این شکل توصیف کرده است:

"تنها بخشی از ما عاقل است؛ تنها بخشی از ما لذت و شادی بلند مدت را دوست دارد و می خواهد تا نود سالگی عمر کند و با آرامش در خانه ای از دنیا برود که خود ساخته است و پناه آیندگان خواهد بود. نیمه دیگرمان تقریبا دیوانه است، ناخوشایندها را به خوشایندها ترجیح می دهد، درد و نومیدی شبهای تیره و تارش را دوست دارد و می خواهد در فاجعه ای جان بدهد که زندگی را به آغازهایش بازمی گرداند و چیزی جز پی و پایه سیاه شده ی خانه اش به جا نمی گذارد.

وست و فروید هر دو جنگ را تجربه کردند و مونتنی نیز. او بعید بود به این سویه انسانیت توجه نکند. نوشته های او درباره میانه روی و عادی زندگی کردن را باید همیشه با نیم نگاهی به جنگ های داخلی فرانسه مطالعه کرد که در آن افراط گرایی متعالی باعث بروز بی رحمی هایی غیر انسانی در مقیاسی چشمگیر شد."

(زندگی مونتنی در یک سوال و بیست جواب: سارا بیکوِل، ترجمه مریم تقدیسی، نشر ققنوس، ص ۲۵۲)

@irajrezaie
@sociology_of_sport