@sociology_of_sport یادداشتها, نظرات, تحلیلهای اجتماعی و پیشنهادهای سازنده شما را در خصوص جامعه شناسی ورزش و جامعه شناسی بدن در نشانی زیر چشم به راهیم: @Moidfar @madanibita
در باب کرامت انسانی هوادار در فوتبال ایرانی
در باب کرامت انسانی هوادار در فوتبال ایرانی
🖊مهدی حقبین
🔸 از آخرین باری که روی سکوهای استادیوم آزادی بازی را نگاه میکردم تا دیروز، بیش از ۱۵ سال میگذرد. خیلی چیزها در فوتبال ایرانی عوض شده اما درباره «هواداران فوتبال» هیچ چیز عوض نشده است!؟
🔹من در شهر جدید پردیس زندگی میکنم. بعد از ظهر دیروز با محاسبه شلوغی مسیرم به استادیوم که هممسیر است با بازگشت شمالرفتگان آخر هفته به سمت تهران، ۴ ساعت قبل از شروع بازی از منزل استارت زدم! همراهم را بین راه در تهران سوار کردم و ساعت ۸ و ربع، نیم ساعت قبل از شروع بازی، ماشین را در پارکینگ شماره ۱۸ پارک کردیم؛ یعنی در حدود ۳ ساعت و نیم در راه بودیم!
🔸نسبت به ۱۵ سال پیش تنها فرقی که در وضعیت بلیتفروشی ایجاد شده بود در کیفیت بسیار بالاتر طراحی بلیتهای بازی قابل خلاصه است و نه بیشتر! صفهای عجیب و غریب و خستهکنندهای که انگار عجین شده با استادیوم و در روزگاری که خرید اینترنتی در زندگی ایرانی در حال جا افتادن است اما تکنولوژی انگار راهی به فوتبال ما ندارد؛ سالهاست که بلیتفروشی اینترنتی در شروع لیگ مطرح میشود و مثل رأیگیری الکترونیک در انتخاباتها که طرح موسمی دارد، به همان سرعتی که طرح موضوع میشوند، سریعاً به دست فراموشی سپرده میشوند.
🔹بازرسی بدنی نیروهای انتظامی هم که فاجعهای است در حد خود و اینجا هم از وسایل الکترونیک که هم کرامت انسانی را به هواداران فوتبال میبخشد و هم وظیفه انتظامات را تسهیل و شکیل میکند، عاری است! دستان هنرمند نیروهای انتظامی با دقتی تمام نقطه به نقطه بدن هوادار را با کمترین حس کرامت جستجو میکنند و البته بماند که تمامی اقلام ممنوعه با جاساز هنرمندانهتر هوادار به ورزشگاه راه مییابد؛ مثل همان ۱۵ سال پیش!
… و میروی به دالانهای ورودی استادیوم بدون کمترین وسایل روشنایی همچنان!
🔸تا مینشینی، بچه احتیاج به سرویس بهداشتی دارد؛ و مجبوری رویت را به جمال سرویسهایی روشن کنی عاری از کوچکترین بهداشت و بسیار شلوغ همچنان … ! از حق نگذریم، احداث سرویسهای سرپایی تغییر شگرف دستشوییهای استادیوم آزادی بودند در این سالها!
🔹آبخوریهای غیربهداشتی را جمع کردهاند و آب نوشیدنی را در بستههایی شبیه به ساندیس در بوفهها میفروشند (بطری آب معدنی در استادیوم قدغن است)؛ ظاهراً بهداشتی اما بستههای آب نه چندان خنک از حوضچههایی درآورده شده و به تو تحویل داده میشوند که مجبوری ببری در همان سرویسهای غیربهداشتی آب بزنی تا دلت کمتر به هم بپیچد اگر به قدر رفع عطش بخواهی گلویی تر کنی!؟
🔸بوفههای استادیوم غیر از آبهای کذایی و چیپس و پفک، ساندویچهای کالباس با همان حس نوستالژیک قدیمی را نیز به هوادار تحویل میدهند؛ ساندویچ را که باز میکنی دو پَر کالباس و اندک گوجه و خیارشوری که چندان نون ساندویچت را پر نکردهاند، تو را میبرد به همان سالهای دور؛ همه چیز مثل قدیماست همچنان!
بالاخره بازی شروع میشود؛ سوت، فحش، شوت، مشت، اَشکِن!
🔸تماشاگری را با احترامات فائقه! به بیرون از جایگاه هواداری هدایت میکنند؛ به دلیل پرتاب یک بطری آب معدنی بزرگ جاساز! به سمت زمین بازی…
🔹وقتی ترک عادت کردی و رفتی به استادیوم، باید کل آداب را به جا بیاوری؛ به رسم ادب، رأس نود دقیقه و بدون دیدن وقتهای اضافه راه میافتیم سمت پارکینگ که مثلاً زودتر برسیم خانه و راهمونو میگیریم سمت دالانهای خروجی که بوی مرگ میدهند همچنان! نبود حتی یک چراغ روشنایی در این ساعت شب بیشتر از موقع ورود توی ذوق میزند و با همراهم، بچه رو سفت گرفتیم بالای سرمان که فاجعهای رخ ندهد!
🔸در پارکینگ از آن همه نیرویی که در ورودمان با دقت و وسواس ماشینها را کنترل میکردند و به ازای هر ماشین پول میگرفتند، هیچ خبری نیست؛ در بلبشو و بینظمی تمام و در ظلمات مطلق (بدون در نظر گرفتن نور خودروها البته!) از پارکینگ استادیوم خارج میشویم و میافتیم در جاده کرج به تهران که به لطف بازگشت مسافران شمال از جاده چالوس به پارکینگ کاملی تبدیل شده است! ساعت ۱۱ شب شده و ما ۷ ساعت است که از خانه بیرون زدهایم برای دیدن یک مسابقه فوتبال…
🔹نقطه پایانی شأن و جایگاه کرامت انسانی برای هوادار فوتبال ایرانی، تماشاگران بیوسیلهای است که کُپه کُپه کنار اتوبان میایستند تا با التماس و هزینه دوبله و سوبله وسیلهای برای بازگشت پیدا کنند؛ به همراهم میگویم که اینها تا ۲ و۳ نصفه شب هم به خانهشان نمیرسند! که حرفش بیشتر مرا به مشغول خودش میکند: «تازه هر وقت که برسند با فحش و فضیحت پدر و مادر / همسر مواجه هستند که تا این وقت شب کجا بودی؟!» و این جدای کجخلقیهایی است که هنگام خروج از منزل از طرف پدر و مادر / همسر دیدهاند که «روز تعطیلی ول میکنی کجا میری؟!»
(Text 1)