ظهر عاشوراست. و به جای اشک‌هایی که نریخته‌ام. باران می‌بارد …درخت انار

ظهر عاشوراست
و به جای اشک‌هایی که نریخته‌ام
باران می‌بارد


درخت انار
قلب‌های سرخ خاک را
در زِهدان خویش
می‌پرورد
و خاک
در انتظار بهاری تازه
نفس‌هایش را ذخیره کرده است

به من بگو
کدام پنجره‌ی این خانه‌ی خاموش
مرا به خنده‌های شکوفای تو
پیوند خواهد داد؟
کدام پنجره
در کدامین خانه؟


باران می‌آید
و درخت جوانِ انار
خاموش و فروتن
در تکاپوی تکرار است
در تکاپوی تکرار قلب تو...

آی درخت جوان
انارهایت
شبیه خنده‌های رسیده‌ی او
ترَک خواهند خورد؟

دخترت از من عاقل‌تر است
می‌گوید:
«بابا، چرا غمگینی
من که بزرگ بشم
شبیه مامان میشم»

دخترت از من عاقل‌تر است
می‌گوید:
«می‌دونی چرا آلبوم عکسو نگاه نمی‌کنم
آخه دلتنگ می‌شم»

دخترت وزن دلتنگی را
چه خوب می‌داند

تنها
با صدایی شکسته می‌گوید:

«من دیگر خواهر نخواهم داشت
چرا که مادر
دیگر
نیست»

به من بگو
تا طلوع دوباره تو
چند فصل اشک‌آلود
فاصله است؟

چشم‌های دخترت
دو روز دیگر
در جشن شکوفه‌ها
به دنبال تو خواهد گشت
دخترت امسال
الفبا را با طعم تو خواهد آموخت:
میم مثل مادر
دال مثل دلتنگی...

باران می‌بارد
و کاش می‌دانستم
چند دریا را تا دیدار دوباره تو
باید پارو زد


29 شهریور 97- صدیق