🌐 دگرگونی اجتماعی

🌐 دگرگونی اجتماعی

🔺 در جوامع انسانی برای تعیین اینکه یک سیستم تا چه اندازه و به چه شیوه هایی تغییر می کند باید نشان دهیم تا چه اندازه تغییری در نهادهای اساسی در طی یک دوره معین به وجود آمده است. همچنین در تمام تبیینهای دگزگونی باید نشان دهیم که چه چیزی ثابت می ماند، تا بتوان تغییرات را برمبنای آن ارزیابی کرد.

🔺دو رویکرد کلی در کوشش برای درک مکانیسمهای عمومی دگرگونی در سراسر تاریخ بشر مهمتر از رویکردهای دیگر بوده اند. یکی از این دو رویکرد تکامل گرایی اجتماعی است که می کوشد بین دگرگونی زیستی و اجتماعی ارتباط برقرار کند. دیدگاه دوم مربوط به ماتریالیسم تاریخی است که در اصل توسط مارکس طرح و تنظیم گردیده اما بعدا توسط نویسندگان گوناگونی بسط و توسعه یافته است.

🔺 رویکردهای تکاملی دگرگونی اجتماعی برپایه واقعیت نسبتا آشکاری استوارتد. اگر ما انواع گوناگون جوامع بشری را در تاریخ مقایسه کنیم، آشکار می شود که حرکتی به سمت پیچیدگی فزاینده وجود دارد.

🔺جوامع شکار، جوامع کشاورزی و جوامع صنعتی به تدریج پیچیده تر از جوامع قبل تر از خود می شوند بطوریکه جوامع شکار از نظر ساختاری نسبتا ساده به نظر می رسند. درجوامع کشاورزی گروه حاکم و مقامات سیاسی وجود دارد، در دولتهای سنتی طبقات اجتماعی و نهادهای سیاسی، حقوقی و فرهنگی مجزا وجود داشت و نهایتا جوامع صنعتی از انواع قبلی پیچیده ترند و شامل نهادها و سازمانهای مجزای بیشتری هستند.

🔺پیدایش پیچیدگی فزاینده اغلب با استفاده از مفهوم تمایز تحلیل گردیده است. همچنان که جوامع پیچیده تر می شوند، حوزه های زندگی اجتماعی که زمانی آمیخته بودند آشکارا متمایز می گزدند یعنی از یکدیکر جدا می شوند‌ به عقیده متفکران تکاملی، تمایز و پیچیدگی فزاینده در جامعه انسانی را می توان با فرآیندهای مرتبط با تکامل زیستی مقایسه کرد. تکامل زیستی نیز حرکت از ساده به پیچیده تر شدن است. موجودات زنده که در پایین ترین مرتبه طبقه بندی تکاملی قرار می گیرند، مانند آمیبها، در مقایسه با حیوانات عالی تر ساختار بسیار ساده ای دارند.

🔺 در تکامل زیستی ، پیشرفت از ساده به طرف پیچیده تر شدن موجودات زنده برحسب انطباق با محیط توضیح داده می شود. به نظر نظریه پردازان تکاملی ، همانندیهای مستقیمی میان تکامل بیولوژیکی و توالی جوامع انسانی وجود دارد. هرچه جامعه ای پیچیده تر باشد ، در مقایسه با انواع ساده تر ارزش بقای بیشتری دارد.


🔺نظریه های تکاملی جدیدتر نسبت به نظریه های قبلی پیچیده ترند، اما اگرچه می توان گفت که یک جهت کلی تکامل اجتماعی بشری، از جوامع کوچکتر به جوامع بزرگتر وجود دارد، ولی به هیچ وجه روشن نیست که آیا می توان آن را برحسب انطباق و ارزش بقا توضیح داد. به نظر می رسد که طبیعت دگرگونی اجتماعی و فرهنگی روی هم رفته پیچیده تر از آن است که نظریه های تکاملی بیان می کنند.

🔺تبیین مارکس از دگرگونی اجتماعی از یک نظر با نظریه تکاملی اشتراک دارد، این هردو الگوهای عمده دگرگونی ناشی از کنش متقابل با محیط مادی است. برطبق نظر مارکس ، هرجامعه ای برمبنای یک شالوده اقتصادی یا زیرساخت استوار است که تغییر در آن منجر به تغییراتی در روساخت یعنی نهادهای سیاسی، حقوقی و فرهنگی می گردد.

🔺مارکس مفهوم انطباق را به کار نمی برد، چرا که به نظر او این مفهوم بیش از حد مکانیکی است. به عقیده او انسانها به طور فعال باجهان مادی در ارتباط هستند و می کوشند بر آن تسلط یافته و آن را تابع اهداف خود سازند، آنها با محیط خود صرفا سازگار یا منطبق نمی شوند.

🔺مارکس استدلال می کند که دگرگونی اجتماعی را می توان از طریق شیوه هایی دزک کرد که انسانها با به وجود آوردن نظامهای پیچیده تر تولید به تدریج جهان مادی را تحت کنترل در آورده و آن را تابع اهداف خود می سازند. او به این فرآیند به عنوان فرآیند گسترش نیروهای تولید اشاره می کند.
تغییراتی که در نیروهای تولید رخ می دهد تنشهایی در نهادهای دیگر رو ساخت پدید می اورد و هرچه این تنشها شدیدتر می شوند فشار در جهت دگرگونی کلی جامعه بیشتر می شود.

🔺اندیشه های مارکس به درک برخی تغییرات عمده در تاریخ کمک می کنند و تببین او تا حد زیادی در مورد انحطاط فئودالیسم و پیدایش سرمایه داری مورد پذیرش بسیاری از جامعه شناسان است اما روشن نیست تا چه اندازه سایر دگرگونی های تاریخی در چارچوب طرح نظری مارکس جای می گیرد.

📌 منبع این مطلب کتاب جامعه شناسی آنتونی گیدنز، ترجمه منوچهر صبوری، صفحات ۶۸۸ الی ۶۹۴ است.

https://t.me/joinchat/AAAAAEJLNLu9Gs-xukoTpA