‍.. 🌷 درد دل با سماور 🌷

‍.. 🌷 درد دل با سماور 🌷

‍ #ادبیات

🌷 درد دل با سـماور 🌷
سروده‌ای بی‌نظیر از عالمتاج قائم مقامی با تخلّص "ژاله" و مادر استاد پژمان بختیاری


ای همدم مهـر پـرور مــــن                       
ای یار من؛ ای سـماور من

از زمزمـه،ی تو شـد مِی آلـود
اجـزاء لطیف  سـاغر  من

سوزی عجبت گرفته گویـی
در سینه‌ی تـوست آذر مـن

در دیـده سرشک و در دل آتش
مانا  تو منی  برابر  مـن

آمـــوختـه رســم اشـکبـاری
چـشم تو ز دیده‌ی تَرِ مـن

بس روز و شبا که در کنـارت
بـودم من و بود مادر مـن

می‌خواست تنوره‌ی تو انگِشت
ز انگشت ظریف خواهر مـن

  قـــرآن خواندی؛ دعا نمودی
بــابــای خـجسـته اختر مـن

از بـعد نـماز صبح مـی کـرد
سِیری به کتاب و دفتر مـن

 آن هر دو فرشـته پـر کشیدند
بر چرخ و شکسته شد پر مـن

 زان پس ره رفـتگان گرفتند
هم خواهر و هم برادر مـن

در ایـن کهـن آشـیانـه اکـنون                   
مـن مـانده‌ام و تـو در برِ مـن

دستی نه که بر فشاند از مهر          
خاکی که نشسته بر سر من

پایـی نـه که  بر فـلک گـراید
زیـن غمکده جسم لاغر من  

 آن جاه و مـقـام وعشــق و الفـت
شد شسته ز چشم و منظر من

 چـون نقش قدم سترده شـد؛آه
نـقـش هـمگان ز خاطر مــن

  ای نـغمـه سـرای قـصه پـرداز
بـنـشین بـه کنـار بســتر مـن

   بـا زمـزمه‌ای ظریف و آرام
آبـی بـفـشـان بـــــر آذر مــن

 تـا بـا تـو نشسته‌ام غـمم نیست
ای هـمـدم شـــادی‌آور مـــن

دانـم که نمی‌شود به تـحقـیق
چـون اوّل قـصـه؛ آخـر مــن

 آینـــده نـیـامــدست و رفــــته
آبی است گذشته از سر مـن

پـس شـــاد نشـین و شادیم ده
ای زمـزمـه‌گر ؛ســماورمن


@taft_Iran