…وقتی که سر بریده‌ی مصعب‌بن‌زبیر را در بارگاه عبدالملک‌بن‌مروان پیش رویش گذاشتند، پیرمردی در آن بارگاه بود که خطاب به عبدالملک گفت

#تاریخ
#ادبیات

وقتی که سرِ بریده‌ی مصعب‌بن‌زبیر را در بارگاه عبدالملک‌بن‌مروان پیش رویش گذاشتند، پیرمردی در آن بارگاه بود که خطاب به عبدالملک گفت این چهارمین سر بریده‌ای است که در همین مکان می‌بینم:

نادره مردی ز عرب هوشمند
گفت به عبدالملک از روی پند

زیر همین گنبد و این بارگاه
روی همین مسند و این تکیه‌گاه

بودم و دیدم بَرِ ابن زیاد
آه! چه دیدم که دو چشمم مباد

تازه سری چون سپر آسمان
طلعت خورشید ز رویش نهان

بعد ز چندی سرِ آن خیره سر
بُد بَرِ مختار به روی سپر

بعد که مصعب سر و سردار شد
دستخوش وی سر مختار شد

این سر مصعب به تقاضای کار
تا چه کند با تو دگر روزگار!


🌷این شعر که پر از حکمت و عبرت است، منسوب به معلّم بچه‌های نادرشاه می‌باشد🌷

@taft_Iran