🌷کانال تـافــت🌷 مخفّف: تاریخ،ادبیات،فلسفه،فرهنگ،تمـدّن #تاریخ #ادبیات #فلسفه #فرهنگ_و_تمدن هشتگ مورد علاقهی خود را انتخاب کنید
.. جنگ جهانی به پایان رسیده بود اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت
#تاریخ
در پنجمین سالی که به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمده بودم، دولت وقت تصمیم گرفت برای خانوارها کوپن ارزاق صادر کند. جنگ جهانی به پایان رسیده بود اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدّت داشت. من به همراه یک کارمند مأمور شدم در ناحیهی طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات را ثبت نمایم.
ما دو نفر به همراه یک ژاندارم و یک بلد راه سوار بر دو قاطر به عمق کوهستان طالقان رفتیم و از تک تک روستاها آمار جمع آوری کردیم.
در یک روستا، کدخدا طبق وظیفهاش ما را همراهی مینمود. به امامزادهای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبز رنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمهی باصفا به صورت دریاچهای به وسعت صد متر مربّع مقابل امامزاده به چشم میخورد. مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهیهای درشت و سرحال شنا میکنند. ماهی کپور آنچنان فراوان بود که ضمن شنا باهم برخورد میکردند.
کدخدا مرد پنجاه سالهی دانا و موقّری بود، گفت: آقای قاضی، این ماهیها متعلّق به این امامزاده هستند و کسی جرأت صید آنان را ندارد، چند سال پیش گربهای قصد شکار بچه ماهیها را داشت که در دَم به شکل سنگ درآمد، آنجاست ببینید.
سنگی را در دامنهی کوه و نزدیک چشمه نشان داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود. امّا کدخدا آنچنان عاقل و چیز فهم بود که حرفش را پذیرفتم. چند نفر از اهل ده همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تأئید این ماجرای شگفتانگیز گفتند.
شب ناچار بودیم جایی اتراق کنیم. به دعوت کدخدا به خانهاش رفتیم، سفرهی شام را پهن کردند و در کنار دیسهای معطّر برنج شمال، دو ماهی کپور درشت و سرخ شده هم گذاشتند.
ضمن صرف غذا گفتم: کدخدا ماهی به این لذیذی را چطور تهیه میکنید؟ به شمال که دسترسی ندارید.
به سادگی گفت: ماهیهای همان چشمهی امامزاده هستند!!
لقمهی غذا در گلویم گیر کرد، شاید یکی دو دقیقه کُپ کرده بودم. با جرعهای آب لقمه را فرو دادم و سر در گم و وحشتزده نگاهش کردم.
حال مرا که دید قهقهای سر داد و مفصّل خندید و گفت: نکند داستان سنگ شدن و ممنوعیّت و اینها را باور کردید؟!!
من از جوانی که مسئول ادارهی دِه شدم اگر چنین داستانی خلق نمیکردم که تا به حال مردم ریشهی ماهی را از آن چشمه بیرون آورده بودند. یک جوری لازم بود بترسند و پنهانی ماهی صید نکنند.
در چهرهی کدخدا، روح همهی حاکمانِ مشرق زمین را در طول تاریخ میدیدم. مردانی که سوار بر ترس و جهل مردم حکومت کرده بودند و هرگز گامی در راه تربیّت و آگاهی رعیّت برنداشته بودند؛ حاکمانی که خود کوچکترین اعتقادی به آنچه میگفتند نداشتند و انسانها را قابل تربیّت و آگاهی نمیدانستند.
خاطرات یک مترجم
#محمد_قاضی
@taft_Iran