دگر آن شب‌است امشب که ز پی سحر ندارد. من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد



دگر آن شب‌است امشب که ز پِی سحر ندارد
من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد

من و زخم تیز دستی که زد آنچنان به تیغم
که سرم فتاده برخاک و تنم خبر ندارد

همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارم
چه کنم که نخل حرمان بِه از این ثمر ندارد

ز لبی چنان که بارد شکرش ز شکّرستان
همه زهر دارد امّا چه کند شکر ندارد

به هوای باغ مرغان همه بال‌ها گشاده
به شکنج دام مرغی چه کند که پر ندارد

بکش و بسوز و بگذر منگر به این که عاشق
بجز این که مهر ورزد گنهی دگر ندارد

میِ وصل نیست وحشی به خمار هجر خو کن
که شراب ناامیدی غم درد سر ندارد


#وحشی_بافقی

@taft_Iran