‍ ‍ (دنباله‌ی 👆👆👆👆👆).. عمر، در اوج فلک، برده بسر. دم زده در نفس باد سحر

‍ ‍ (دنباله‌ی 👆👆👆👆👆)

عمر، در اوجِ فَلَک ، بُرده بِسر
دم زده در نَفَسِ باد سحر

ابر را دیده به زیرِ پَرِ خویش
حَیَوان را همه فرمانبرِ خویش

بارها آمده شادان ز سَفَر
به رَهَش بسته فَلَک طاقِ ظفر

سینه‌ی کبک و تذرو و تیهو
تازه و گرم، شده طعمه‌ی او

اینک افتاده بر این لاشه و گند
بایـد از زاغ بیاموزد پـند

بوی گندش دل و جان تافته بود
حالِ بیـماری؛ دِق یافته بود

دلش از نفرت و بیزاریِ ریش
گیج شد، بست دمی دیده‌ی خویش

یادش آمد که بر آن اوجِ سپهر
هست پیروزی و زیبایی و مهر

فَرّ و آزادی و فتح و ظفر است
نَفَسِ خُرّمِ باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گِردش اثری زینها نیست

آن چه بود، از همه سو، خواری بود
وحشت و نفرت و بیزاری بود

بال بر هم زد و برجَست از جا
گفت که ای یار ببخشای مرا

سال‌ها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار و تو و عمر دراز

من نی‌اَم در خورِ این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوجِ فَلَکَم باید مُرد
عُمر، در گند بِسَر نتوان بُرد
***

شهپرِ شاهِ هوا ، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او ماند شگفت

سویِ بالا شد و بالاتر شد
راست با مِهرِ فلک، همسر شد

لحظه‌ای چند بر این لوحِ کبود
نقطه‌ای بود و سپس هیچ نبود

🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

#ناتل_خانلری
ماه در مرداب(مجموعه شهر)

@taft_Iran