S H:. چرا باید سراغ کتاب‌هایی بروید که از آن‌ها متنفرید؟

S H:
چرا باید سراغ کتاب‌هایی بروید که از آن‌ها متنفرید؟

با کتابی که از آن متنفرید، معمولا چه می‌کنید؟ می‌اندازیدش دور یا پرتش می‌کنید یک‌گوشه‌ای یا اصلا به فکر خریدش نمی‌افتید. اما کتاب‌بازهای حرفه‌ای از این کارها نمی‌کنند. آن‌ها به استقبال کتابی می‌روند که از موضوعش متنفرند، طرح‌جلدی دارد که حال‌شان را به‌هم می‌زند و دست‌زدن به کاغذش برای‌شان چندش‌آور است. البته که نمی‌خواهند خودآزاری کنند. خواندن این کتاب‌ها، تا آخرین کلمه، ما را به انتقاد و تیزبینی عادت می‌دهد و اصلا به ما می‌فهماند که چطور باید کتاب بخوانیم.
کتابی انتخاب کن که مطمئنی از آن خوشت نمی‌آید. قطعش نامناسب است، هیچ‌چیزش به مذاقت خوش نمی‌آید و پیشینه نویسنده‌اش هیچ جذابیتی ندارد. می‌شود حتی فراتر هم بروی. کتابی را برداری که فکر می‌کنی از آن متنفری، از ژانری که از دوران دبیرستان سراغش نرفتی، از نویسنده‌ای که دوست داری سمتش نروی. حالا بخوانش. تا انتها. تا آخرین صفحه. با همه تلخی‌اش.
نمی‌خواهیم در مورد خواندن کتابی حرف بزنیم که می‌دانید بد است. یا مثلا مانند یک تبه‌کار شرور، شخصیتی بد ولی در نوع خود جذاب دارد. می‌خواهیم درباره کتابی حرف بزنیم که توهین به شعور شماست و تا آخرین خطوطش آن را مورد مداقه قرار دهیم.
در چنین زمانه‌ای، جای تعجب نیست اگر اکثر ما کتابی‌هایی را بخوانیم که دل‌مان می‌خواهد. زمانه‌ای که همه در حصار منابع اطلاعاتی محدود و اندکش محصورند، منابعی که طبق جهان‌بینی شخصی‌شان حاصل شده، ازطریق کسانی که در توییتر دنبال می‌کنند یا شبکه‌ها و مجاری خبررسانی‌ای که انتخاب کرده‌اند. یا حتی از جاهایی که برای گذران اوقات و گوش‌دادن به موسیقی انتخاب می‌کنند.
مطالعه یک امر لذت‌بخش است و درعین‌حال زمان‌بر. پس اصلا چرا باید خودم را با خواندن چیزی که خوشم نمی‌آید آزار دهم؟
خواندن آن‌چه از آن بدتان می‌آید کمک می‌کند تا آن‌چه بدان ارزش می‌نهید را غربال کنید. بفهمید که آن‌چه دوست دارید یک نوع نوشتار است یا فرمی داستانی؟ یا صرفا موضوعی مشخص؟
حالت تدافعی سبب می‌شود که خواننده‌ای بهتر، نکته‌سنج‌تر و شکاک‌تر شوید. بله، یک منتقد شوید. این‌که با نویسنده در ذهن‌تان به جدال بپردازید، مجبورتان می‌کند که از کتابش علیه او مدرک جمع‌آوری کنید. بعد از مدتی می‌بینید که با قاطعیت به دیگر متون ارجاع می‌دهید و شواهد را در کنار هم قرار می‌دهید و با کتابی که در دست دارید می‌جنگید. حتی می‌بینید که دارید دیدگاهی شخصی برای خودتان رقم می‌زنید.
اهل جدل می‌دانند که گاهی تنها در مخالفت‌کردن است که می‌شود جای‌گاه خود را شناخت. این چیزی است که خواندن با نفرت را این‌قدر جذاب می‌کند. این‌که فعالانه با فرضیات خود گلاویز شوید و از نتایج خود دفاع کنید یک حس هدف‌مندی به شما می‌دهد. شما می‌آیید تا ببینید کجا ایستاده‌اید. حتی اگر به معنای جدا ایستادن از آن متنی باشد که می‌خوانید.

وقتی یک کتابی حس تنفر شما را برمی‌انگیزد، این هم می‌تواند بسیار جالب باشد و هم درعین‌حال بسیار آموزنده. می‌تواند چیزهای زیادی به شما، به‌عنوان یک خواننده، در مورد یک موضوع یا حتی در مورد خودتان بگوید، چیزهایی بسیار بیشتر از آن‌چه فکر می‌کنید می‌دانید. حتی در جایش ممکن است شما را به چالش عوض‌کردن اندیشه‌هایتان دعوت کند.
در ضمن، خواندن کتاب‌هایی که از آن‌ها متنفرید می‌تواند حتی خواننده‌ها را به‌هم نزدیک کند. یقینا خیلی مایه خرسندی است وقتی می‌بینی دیگران هم کتابی را که تو دوست داری می‌پسندند. اما هیجان چندین برابر آن‌جایی دست می‌دهد که کسی را می‌یابی که او هم از همان کتابی که تو بدت می‌آید بدش می‌آید، آن هم دقیقا همان‌قدر که تو بدت می‌آید. برای همین هم هست که منتقدین کتاب این‌قدر راغب به همراهی‌کردن در ابراز انزجار هستند. یکی از هیجان‌انگیزترین مباحثاتی که با دیگر خوانندگان دارم آن‌جایی است که درباره کتابی حرف می‌زنیم که برای همه‌مان ناامیدکننده و منزجرکننده بوده است.
دور آن کتاب‌هایی که ازشان متنفری چنبره بزن، چیزهایی که گمان می‌کنی فقط خودت از آن‌ها متنفری. ولی این را بدان که یک کسی، یک جایی، هست که او هم می‌خواهد این کتاب چرند را بکوبد به دیوار. لطفا فقط قبلش، تا انتها بخوانش.

|نیویورک‌تایمز، پاملا پل؛ وب‌سایت ترجمان، حمید ضرابی|