‌✅ هابرماس: ‌داری و مشروعیت. 🖋 ترجمه و تلخیص: محمد

‌✅ هابرماس: #سرمایه‌داری و مشروعیت
🖋 ترجمه و تلخیص: محمد #هدایتی

📍 #هابرماس، متاثر از #مارکس و #وبر معتقد است که دو مرحله از سرمایه داری وجود داشته است؛ سرمایه داری لیبرال و سرمایه داری سازمان یافته. هر مرحله با رابطه ی متغیرِ بین سرمایه داری و دولت تعریف می شود. در سرمایه داری لیبرال(تقریبا همزمان با شکل گیری دولت ملت ها)، دولت دخالت و مشارکت کمی در اقتصاد دارد. از این رو سرمایه داری قادر است بدون محدودیت و قید پیش رود و عمل کند. در این دوره، رابطه بین دولت و سرمایه داری را می توان به بهترین شکل ممکن در قالب بازار آزاد(Laissez- faire) توضیح داد، کلمه ای فرانسوی به معنای«اجازه انجام کار». فرض زیربنایی این سیاست این بود که فرد بیشترین نفع را به خیر جمعی خواهد رساند، اگر که به حال خودش گذاشته شود و به دنبال آرزوهای خود باشد. جایگاه حکومت نیز باید تا جایی که ممکن است از سرمایه داری دور نگه داشته شود. در این شیوه تفکر، سرمایه داری بازنمود مکانیسم برابری جلوه می کند، جایی که بهترین ها از طریق رقابت مشخص می شوند و نه چیزهای دیگر.
دو مسئله و موضوع اقتصادی رابطه بین اقتصاد و دولت را دگرگون کرد و تاثیراتی اساسی بر روی زیست جهان و حوزه عمومی گذاشت. اول اینکه بازارهای آزاد به جای ایجاد زمینه برای رقبای برابر در شرایطی یکسان، انحصارات را به وجود آوردند. از این رو در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، اقتصاد ایالات متحده اساسا توسط گروهی نخبه از بازرگانان اداره می شد که کم کم «بارون های دزد» خوانده شدند. شاید گرایش این سرمایه داران به بهترین شکل ممکن با این عبارت نشان داده شود که منسوب به ویلیام اچ واندربیت، سرمایه گذار در زمینه راه آهن است: گور بابای مردم.
دومین مسئله اقتصادی که به تغییر رابطه بین اقتصاد با دولت منجر شد عبارت بود از نوسانات اقتصادی. همچنانکه کارل مارکس پیش بینی کرده بود اقتصادهای سرمایه داری با نوسانات ادواری مواجه می شوند، نوساناتی که دوران سقوط و زوال در آن ها بسیار سخت خواهد بود. در اواخر دهه 1920 نظام اقتصادی سرمایه داری با رکود و سقوط بسیار سختی مواجه شد و در دهه 30 رکود جهان گستری ایجاد شد. آنچه «اقتصاد کلاسیک» خوانده می شد از اعتبار افتاد و رقبای مختلفی با هیاهو در پی جایگاه آن شدند. در نهایت ایده های جان مینیارد کینز پذیرفته شد. ایده کینز ساده بود و یادآور استدلال های مارکس: سرمایه داری به سوی تولید مازادگرایش دارد- یعنی ظرفیت سیستم برای تولید و حمل محصولات بیشتر و بزرگتر از تقاضاست. نظریه کینز با برداشت رایج در تئوری دست پنهان مخالف است و بر این باور است که هزینه کردن دولت و مدیریت اقتصاد از قدرت و بزرگی حلقه تجاری خواهد کاست.
بنابراین در نتیجه گرایشی که در بازارهای کاملا آزاد برای ایجاد انحصارات وجود دارد و همچنین به خاطر نوسانات ادواری سرمایه داری، دولت نقش بیشتری در کنترل اقتصاد پیدا کرد. از این رو سرمایه داریِ سازمان یافته نوعی از سرمایه داری است که در آن فعالیت های اقتصادی توسط دولت، کنترل، مدیریت و سازمان می یابند. از نظر هابرماس تغییر از سرمایه داری لیبرال به سرمایه داری سازمان یافته ، همراه با پویایی های عام سرمایه داری( مثل کالایی شدن، گسترش بازاری، تبلیغات و مواردی از این دست)، اثراتی چند به همراه دارد.
اول اینکه نوع و پهنه بحران ها تغییر کرده است. همچنانکه دیدیم، سرمایه داری لیبرال از بحران های اقتصادی رنج می برد. در سرمایه داری سازمان یافته، اقتصاد به درجات مختلف توسط دولت اداره می شود. این انتقال به این معنا است که بحران، وقتی که رخ نماید، بیشتر بحرانی برای دولت خواهد بود تا اقتصاد. این بحران به طور مشخص بحران مشروعیتی برای دولت و باور مردم به عقلانیت است.
در اینجا دو مورد در رابطه بین دولت و اقتصاد رخ می دهد. دولت می کوشد تا سرمایه داری را سازمان دهد، و برای انجام این کار از دانش علمی استفاده می کند. این مسائل به جای اینکه صرفا به فاجعه اقتصادی منجر شوند، بحران های مشروعیت و عقلانیت را ایجاد می کنند. با اینحال هابرماس معتقد است که مسئله اصلی اقتصاد است: سرمایه داری مجموعه ای از مسائل ذاتی دارد که دائما به ایجاد بحران های اقتصادی منجر می شوند. اگرچه در نتیجه تلاش های دولت در جهت مدیریت اقتصاد، آنچه جمعیت می بیند واکنش های غیر موثر از جانب دولت است و نه خود بحران اقتصادی. مهم تر اینکه دولت در حین تلاش برای حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی، به صورت روزافزونی به دانش علمی و کنترل فنی وابسته می شود. این وابستگی و اتکا به کنترل فنی، خصلت و ماهیت مسائل را دگرگون می کند و آن ها را از مسائل اجتماعی و اقتصادی به مسائل فنی تغییر و تقلیل می دهد.


🔰 از کانال آمیزش افق‌ها

🌐جامعه‌شناسی علامه
@Atu_Sociology