🔵از باغ تا دریچه.. ✍🏻محمد زینالی اناری

🔵از باغ تا دریچه

✍🏻محمد زینالی اُناری

📍در دوران جوانی و نوجوانی، بیشتر شاهد این بودم که معلم ها، مدیران و حتی گاهی عمو و دایی ای که خود را متشبه به معلمان می کردند، مسئولیت مستقیم ارشاد و کنترل دوره ی جوانی را برعهده داشتند. کنترل دوره ی جوانی، یا کنترل غریزه ی جنسی، یک موضوع اساسی در هر جامعه ای است که مسئولیت ساخت دادن به تولید مثل و نظم اخلاقی و حفاظت از انسان ها در برابر هر گونه بی هنجاری های ممکن را بر عهده دارد. در آن دوره، اتفاقی پنجاه شصت ساله افتاده بود و شهر زادگاه من، سرشار از آدم هایی بود که از محیط های روستایی و عشایری متنوع اعم از باغ و مرتع به درون شهری پر از آدم پرت شده بودند.

آن ها در روستاهایی که آشنا بودند، جز میدان مرکزی روستا و باغ های اقوام فضای متفاوتی در ذهن نداشتند و به همین خاطر با پدیده های عجیب زندگی شهری احساس غرابت نداشتند. بسیاری از افراد دیگری که شباهت زیادی به معلمان و عموهای من داشتند، به عنوان مدیران اجتماعی و فرهنگی جامعه فعالیت می کردند و همه با فضاهای جدید شهر همچون پارک ها و بلوارها احساسی نامأنوس داشتند. پارک و بلوار، محصول توسعه ی صنعت شهرسازی بود که مستقیما از غرب در دل شهرهای ایرانی تقلید شده بود و مردم اصلا هیچ رای و نظری درباره ی آن نداشتند، مگر رای و نظری مبهم و سرشار از راز وارگی.

هنوز هم که هنوز است، پارک های شهری، فضایی نامأنوس و بی معنی تلقی می شود. پارک ها و خیابان های اغلب شهرهای ایران، آن گونه که باغ ها و مسیرهای زندگی بومی روستایی در دل ها جا داشتند، در داخل روابط اجتماعی شهرنشینان پذیرفته نشده است. لذا، بسیاری از نصایحی که در دوران نوجوانی می شنیدم، اعم از این که "عاشق شدن در پارک و خیابان کار بدی است و ازدواج های حاصل از آن آخر و عاقبت ندارد"؛ این ماجرا حتی تا کتاب های "جوانان چرا؟" و ماجراهای مربوط به چشم چرانی و روابط دختر و پسر در خیابان هم پیش رفته بود. خلاصه این که پارک و خیابان، تبدیل شده بودند به مکان های تهمت و هیچ جوانی حق تردد بدون برچسب در آن جا را نداشت، مثل امروز نبود که برای پیاده روی تبلیغ هم می شود.

امروز دریچه ی جدیدی هم پیش روی مردم ایران باز شده و این دریچه هم به موضع اتهام تبدیل شده است. این دریچه را هم ایرانی ها نساخته اند و میراث جوامع خلاق برای ما ایرانی ها است. از این طریق می توانیم با دوستان دوره ی جوانی، عین آن زمان که در دانشگاه با هم بودیم، ارتباط داشته باشیم. می توانیم بدون حضور فیزیکی با خانواده های دور از دسترسمان، با مبادله ی عکس ها و صداهایمان، از حال هم خبردار شویم. حتی می توانیم با هم بحث های شبانه ی علمی و فرهنگی برگزار کنیم و با نوشتن یا گفتن نسبت به هم اندیشی درباره ی زندگی و روزگار خود اقدام کنیم. اما معلم های کنترل کننده، باز هم هستند و از عشق هایی می ترسند که این وسط پا بگیرد، چه عشق هایی که مانند زمان طوفان عاشقی در پارک ها و خیابان ها شکل می گیرد، چه عشق هایی که فروشندگان برای کتاب و مجله دنبال می کنند.

شاید بهتر آن باشد که برگردیم به زندگی در روستا و گشتن در باغ و دورانی که از هر ده فرزند شش تایش می مرد و این قدر به دریچه های جدیدی که قدرت مدیریت حریم آن را نداریم، دشنام ندهیم. فکر ما هنوز در باغ ها است و هر پنجشنبه و جمعه، مردم دنبال کباب خوردن در باغ به کوه و روستاها می زنند و هنوز پارک ها و سینماهای ما به محل هم اندیشی تمدن جدید تبدیل نشده است. تا چه رسد به این که به جای جک فرستادن و دیدزدن عکس همدیگر در دریچه های تلفنی (تلگرام) به هم اندیشی بپردازیم. تمدن جدید، هنوز برای ما مانند میوه ای کال بی مزه است. اما آیا واقعا میتوان به آن زمان که صد سالی از وقوعش گذشته برگشت؟

#جامعه

🌐شبکه جامعه‌شناسی علامه
@Atu_Sociology