🔹 روایت رنج‌های بی‌رویش رهروان سراب. 🖋 هدی امامی

🔹 روایت رنج‌های بی‌رویش رهروان سراب
🖋 هدی امامی

از دورانی که دانشجوی ارشد علوم اجتماعی بود، یک دفتر یادداشت کوچک نارنجی رنگ همراه همیشگی اش شد. دفتر سوژه ها و مساله ها. مطالبی که می خواند یا چیزهایی که می دید یا خبرهایی که از آن مطلع میشد و فکر می کرد مهم است و قابلیت تحقیق و مطالعه بیشتر دارد در دفتر نارنجی رنگ ثبت میشد. موضوعات بر حسب شوری که در جانش می انداختند، اولویت می گرفتند و آن وقت خواندن و نوشتن و دیدن برای گرم گرفتن با موضوع شورانگیز آعاز میشد.

تمام تصورش از طی تحصیلات تکمیلی همین بود که یعنی تو موضوعات شورانگیزت را بیابی، برایش وقت بگذاری و تحقیق کنی، به پایش عشق بریزی و طرحنامه بنویسی بعد دو زانو و با احترام بنشینی جلوی پای استادی که راهنمایت باشد و چراغ در دستت را روشن کند و اما تو در سایه ی او راه بروی و با هدایتش کمتر خطا کنی و عاقبت آن مساله و موضوعی که خرابت کرده چون موم با حرارت تکاپوی تو نرم شود و در دستان مشترک استاد و شاگرد شکل گیرد و صورت خوبی از آن متولد شود.
برای همان تصور خوب و موضوعات وسوسه برانگیز خانمان برانداز که دور سرش می چرخیدند و چون هنوز خام بود و می ترسید از طی طریق بی چراغ و راهنما... خواست که در مقطع دکتری بازگردد به دامان دانشگاه.

مسابقه ای عظیم برای ورود به دکتری علوم اجتماعی در جریان بود. چه کسی باور می کرد بیش از دو هزار نفر طالب ورود به مقطع دکتری در رشته علوم اجتماعی باشند؟ این همه دانشجوی تشنه ی مسئله مند قطعا از افتخارات آموزش "عالیست"!

جلوتر رفت. خبری از موضوع و مسئله و طرحنامه نبود. در وطن جان جهانش لازم نبود طرحی داشته باشی یا سوالی که برایش بخواهی پنج سال بخوانی و بجویی. لازم نبود بتوانی چهار خط بنویسی یا توان تحلیل داشته باشی که به شاگردی پذیرفته شوی...

او باید کنکور می داد. مثل دوره های قبل. منابع بی ربط به دغدغه هایش می خواند، از هر دری سخنی می آموخت، تست می زد، جزوه جمع و جور می کرد. حتی! درباره ترجمه های مختلف از یک متن تخصصی باید می دانست که اگر از ریتزر با ترجمه آقای ث آمد جواب تست فلان است و اگر همان موضوع با ترجمه آقای نون آمد جواب چیز دیگر است.
او به خوبی می دانست که توانش و حساسیت های پژوهشی اش در کارهای کیفی است اما باید بر سر خودش و کتاب آمار میزد تا تحلیل عاملی می دانست و رگرسیون لجستیک فرا می گرفت. او باید از حفظ می کرد که بیش از پنجاه نظریه پرداز مکاتب گوناگون با مساله های گوناگون در ینگه دنیا چه گفته اند. دقیقا عین ترجمه کتاب طراح و باید تمام تصمیمات برنامه های توسعه روستایی قبل و بعد از انقلاب را دقیق و بی کم و کاست به خاطر می سپرد. فکر می کرد" چرا در دفتر نارنجی ام هیچ وقت مساله ای درباره ی برنامه اول توسعه روستایی قبل از انقلاب ننوشته ام" !

این تازه نیمی از ماجرا بود... هلهله دردناک رفیقان همراه برای غنی سازی و زیباسازی رزومه هاشان، تن دادن به طرح هر موضوع بی مایه و بی جایی برای ارائه در یک فضای آکادمیک و اخذ امتیازهای علمی و پژوهشی، خود ماجرای شگفت انگیز دیگری بود که حیرانی تلخی به بار می آورد.

یکبار که مشغول بزم رزم در میدان کنکور بود، نگاهش به دفتر نارنجی رنگ مساله ها افتاد. تاریخ آخرین روز تفکر و نوشتن بازمی گشت به اولین روز کنکوری شدن او. دفترچه را بست و به حال همه ی دفترچه های نارنجی رنگی که بسته شدند... دردمندانه گریست.

#دانشگاه_ما

💡 #رسانه شمایید. اگر می‌پسندید، برای دوستان‌تان بفرستید.

🌐 شبکه جامعه‌شناسی علامه
@Atu_Sociology