▫️ زمانی برما سلف ما گذشته است که پنداشتند باید طرحی نو در سیاست، حکومت، دیانت، فرهنگ، اجتماع و…دراندازند، تشخیص آنها درنهایت صحت

▫️ زمانی برما سلف ما گذشته است که پنداشتند باید طرحی نو در سیاست ، حکومت ،دیانت ، فرهنگ،اجتماع و…دراندازند،تشخیص آنها درنهایت صحت بود،رگهای ایران خون تازه میخواست.عصرمشروطه،عصر تماشا و اندیشه بود،ما ملل دیگر را دیدیم و درنگ کردیم و به خویشتنِ خویش نهیب زدیم که:آنان چرا چنان و ما چرا چنین؟در پاسخ بدین سوال مسئولانه بود که فریاد زدیم:باید حرکت کنیم.ما راه افتادیم که تحولی را سامان دهیم،ما قدم در راه گذاشتیم که رنسانسی اسلامی رقم بزنیم،ما کمر همت بستیم که “دیگریِ”قابل اعتنایی در جهان تکنولوژیک شویم،آری ما راه افتادیم که در اجتماعِ انسانی ایران دگردیسیِ مثبتی رقم بزنیم،اما بی چراغ،چراغِ حرکت و جنبش برای راهِ تحولِ جامعه اندیشه ست و ساختار و کتاب وقلم و… .در عصرقاجار دردِ جامعه را نبود آزادی یا به تعبیری انزوای مردم در امرسیاسی دانستیم(یکی از هزاران درد جامعه ایرانیِ عصرقاجار)،پس مشروطه را علم کردیم تا آزادیمان را صاحب شویم،دقیقا نمی دانستیم ازچه حمایت میکنیم و با چه مخالفت،بست نشستیم و شعار دادیم و خون دادیم و…مشروطه را “عملی”کردیم،دیدیم آنقدر در فکر آزادی بودیم که امنیت را که از نان شب واجبتر است فراموش کرده ایم،پس چنگ در دامن رضاخان انداختیم که بیاید و از بی امنیتی و چندپارچه شدن درمان بیاورد،این شد که از دلِ “مطلوبِ مشروطه”،دیکتاتور رضاخان چنگ به صورت همه انداخت. دیدیم این مرتبه انقدر سودایِ امنیت پروریدیم که یادمان رفته بود مشروطه کردیم برای آزادی و حتی “شیخ”را شهید.پس فرقه فرقه شدیم تا رضاشاه را ساقط کنیم،از چپ و راست و اسلام مدد گرفتیم،تا اینکه دیوانه ای مثل هیتلر جهان را جنگی کرد و متفقین آمدند و رضاخان را “برداشتند” و محمد رضا را گماشتند،و دوباره قصه تکرار شد.ما آزادی،امنیت،رفاه،تکنولوژی،دین،ایرانیت،رسوم و…را باهم طلب می کردیم،اما از خودمان نمی پرسیدیم که جمع اینها چگونه ممکن می شود،نگارشی نداشتیم که ما را در این راه راهبر شود،چراغ نداشتیم ،رساله ای که به ما بگوید چگونه جمع آزادی و امنیت ممکن می شود،نوشته ای که به ما گوشزد کند که چگونه میتوان هم ایرانی بود و هم مسلمان،هم متدین بود و هم مدرن و…. .در غرب ابتدا اندیشیدند و نوشتند و چراغ به دست راه افتادند،اما ما راه افتادیم و از بی چراغی بهم خوردیم،در چاله ها افتادیم،سرمان به سنگ خورد و سپس اندیشیدیم،غرب با چراغی از درون زمینه هایش حرکت کرد و ما یا بی چراغ یا با چراغ های عاریتی از چپ و راست و خوانشی ناموزون از ایران و اسلام.

ما از مشروطه باید یاد بگیریم که” بی چراغ ره نیفتیم”،امروز هم اگر در طلب آرمان ها و مطلوب هایمان هستیم ،باید ببینیم بر چه اساسی؟در کدام چارچوب؟با چه نظریاتی؟بر اساس کدام متن و اندیشه.باشد که این سه گانهء عالی را عملی کنیم:تماشا ،اندیشه و حرکت.

🖋 محمدعیسوند(جهانبخشی)
کارشناسی ارشد اندیشه سیاسی اسلام
#نویسنده_مهمان

💡#رسانه شمایید. اگر می‌پسندید، برای دوستان‌تان بفرستید.

🌐 شبکه جامعه‌شناسی علامه
@Atu_Sociology