شبکه جامعهشناسی علامه 📍 بررسی تحلیلی جامعهشناختی و سیاستگذاری اجتماعی پشتیبانی و ارتباط با ما⬇️ ☑️ @Atu_Sociologier اینستاگرام: 📸 Instagram.com/atu_sociology
✅مرگ و جاودانگی.. ✍ محمدمهدی اردبیلی..۱. منظر فرد:
✅مرگ و جاودانگی
✍ محمدمهدی اردبیلی
۱. منظرِ فرد:
*طلوعِ کثرتگرایی، "من"، خنکای صبحگاه*
بدن پس از مرگ فرومیپاشد، کرمها و مردهخوارها جشن میگیرند. چقدر بیمعنی است زندگی. "من" اما برای تحمل این پوچی باید به جاودانگی امید ببندد.
انسان موجودی جاودانه را ابداع کرد و آن را "جوهر" نامید و به "من" تزریقش کرد تا نامیراییِ جوهر را به "من" تسری دهد. من حقیقتم، اما میرا. پس باید منی خلق کرد که نامیرا باشد: اختراع مفهوم نفس یا روح فردی.
ایده: جاودانگیِ نفس فردی (افلاطون: امکان حیات بعد از مرگ با هدف توجیه معرفت/مسیحیت: امکان حیات پس از مرگ با هدف توجیه مجازات)
۲. منظرِ کل:
*وحدتوجود مطلق (توحید خاصالخاص)، "او"، نشئگیِ نیمروز*
"من" از ابتدا چیزی جز توهم نبود. مرگ پایانِ این توهم است، توهمی که برای تکینگیِ فردی، جوهریتی مستقل قائل است. "من" چیزی نیست جز ترکیبی موقت از اجزاء. مرگ رها شدنِ من از تن نیست، بلکه رها شدن جهان از من است، رهایی وجود از موجود: پایان این ترکیببندیِ موقت، پایان توهمِ جوهریت. حقیقت نه من، بلکه کل است.
ایده: جاودانگی روح کلی (میراث پارمنیدس: ابنعربی/برونو/اسپینوزا)
۳. منظرِ مرگ:
*وحدت وجود پویشیِ بیناسوژگانی، "ما"، روشنای شبِ جهان*
"من" چیزی جز کانونی تهی از نیروهایی نیست که در مقطعی خاص، بروزی خاص یافتهاند. من تجلیای جزئی و مقطعی از کل است. اما "کل" نیز چیزی نیست جز نظامی درهمتنیده از نیروها و منها. "منی که ماست و مایی که من است". منِ مستقل از کل، مستقل از دیگران، مستقل از دیگر منها، توهمی بیش نیست. اما کل نیز مستقل از اجزاء برسازندهاش، مستقل از منها توهم است. هم من فینفسه توهم است هم کل فینفسه. هر فینفسهای توهم است. حقیقت از نفیِ همین فینفسگیِ متقابل است که آشکار و محقق میشود. من در واقع همان توهم مقطعیِ چندسالهای است که از خودم در مقام موجودی مستقل دارم. مرگِ من، پایان این توهم است، اما نه به نفع ایجابیت و جاودانگیِ وجودی بلعنده، ماورایی و مستقل از تمام منها، چراکه خودِ کل از همین مرگها حیات میگیرد. کل خود هیچ نیست، جز رافع و جامع منها. منها باید بمیرند تا کل بماند تا حرکت و حیات یابد. این کل چیزی نیست جز مجموعه درهمتنیدهای از منها که میآیند و رفع توهم میشوند و میروند. اما نه تنها مرگ رفع توهم است، بلکه زندگی هم رفع توهم است. مرگ رفعِ توهمِ جاودانگی است و زندگی رفعِ توهم ثبات است. ثبات و سکون به ساحت مردگان تعلق دارد، حیات قلمرو حرکت است. اما حرکت در خود نفی را دارد و نفی لاجرم به مرگ منتهی میشود. پس مرگ شرط زندگی است و زندگی شرط مرگ است. کل تنها در این معنا جاودانه است. به بیان دیگر، کل به این دلیل که ثابت و نامیراست جاودانه نیست، بلکه جاودانه است چون دائما و بالضروره میمیرد و میمیراند و از مرگ تغذیه میکند و از نفی نیرو میگیرد. و چه نیرویی قویتر از نیروی نفی و مرگ؟
ایده: تنها مرگ است که زنده است، چون خود نمیمیرد. حقیقت، اگر حقیقت است باید زنده باشد و اگر جاودان است باید مرگ باشد. اگر حقیقت، شرطِ حیات ماست، مرگِ ما، مرگِ تکتک ما، نیز، شرط حیاتِ حقیقت است. مرگ، در این معنا، نامِ دیگر حقیقت است، نام دیگرِ وجود ...
***
«حیات روح، حیاتی نیست که خود را از مرگ پس کشد و از دسترس ویرانی مصون نگاه دارد، بلکه حیاتی است که مرگ را تاب میآورد و خود را در آن تداوم میبخشد. روح تنها زمانی به حقیقتش دست مییابد که خود را در اوج تجزیهشدگی و شقاق بیابد.»
(هگل، پدیدارشناسی روح، بند ۳۲)
🌐شبکه جامعه شناسی علامه
@Atu_sociology