در روستایی اطراف بهبهان به دنیا آمدم. روستا دو تکه شده بود، این ور دره و اون ور دره!

در روستایی اطراف بهبهان به دنیا آمدم . روستایی که با یک رودخانه فصلی ( به قول اهل روستا ؛ دره ) به دو قسمت تقسیم می شود . روستا دو تکه شده بود ، این ور دره و اون ور دره !🤔 ما کودکان روستا نسبت به این ور دره تعصب شدید داشتیم ! مرتب با بچه های اون ور دره دعوا می کردیم ! در حالی که هر دو گروه اهل یک روستا بوده و گاهی آن وری ها پسر خاله و پسر دایی و ... اقوام نزدیک ما بوده اند . اما ملاک برای ما ( دره ) بود ! 😳 بزرگتر که شدیم به مدرسۀ دبستانی رفتیم که اتفاقا بچه های روستای کناری هم آنجا می آمدند ! اکنون ما خط مرزی ( دره ) را فراموش کرده و همۀ روستای ما ، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک ! 😅 به وحدت رسیده بودیم ! هر روز بحث و نزاع ما شده بود ، القصه ، بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی ! جایی که ما و روستای کناری، متحد شده بودیم علیه بچه های روستای دورتر ! ( آن روزها روستای ما و کناری، مدرسه راهنمایی ، نداشتند میر فتیم روستای دورتر ) . آری ، با روستای کناری هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و احساس می کردیم با وجود دشمنی همچون روستای دورتر ، بچه های روستای کناری برادر ما هستند ! 😆 بزرگتر شدیم و دبیرستان ، رفتیم بهبهان ! آنجا بود که فهمیدیم که بابا ما و روستای کناری و دورتر و ... همه "لر " هستیم و برادریم !! دشمن مشترک همۀ ما ، " بهبهانی ها " هستند !😬 کل دورۀ دبیرستان را با جنگ متعصبانه لر و بهبهانی به سر بردیم و در اکثر دعواها ، ما قوم شجاع و غیور !😌😜 لر بودیم که پیروز میدان می شدیم و البته بهبهانی ها با جنگ فرهنگی ( ساختن جک لری ) به نبرد ما می آمدند . بزرگتر شدیم و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم ! آنجا بود که فهمیدیم ، عرب ها اصل دشمن ما هستند و آنها فرقی بین لر و بهبهانی قائل نیستند و در نتیجه ، ما و بهبهانی ها متحد شدیم علیه اعراب ! 😤 بهبهانی ها جک می ساختند علیه عرب ها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده می خواستند ما لرها حامی آنها بودیم ! عرب ها را کلافه کرده بودیم و احساس غرور و برتری می کردیم !😊😂 تا اینکه خدمت سربازی پیش آمد و ما افتادیم آذربایجان غربی ! میان یک مشت ترک !😏 آنجا بود که ما لرها و بهبهانی ها و عرب ها و دزفولی ها و ... را بک کلمه خطاب می کردند ؛ " خوزستانی ها " . 😚 دیگر ما لرها و بهبهانی ها با عرب های اهواز و شادگان شده بودیم برادر و هم پیمان ! 😐 برای هم علیه ترک ها ، جان فدا می کردیم ! اختلافات گذشته و اون همه جنگ و دعوا و جک و ... را فراموش کرده و متحد ، علیه ترک جماعت شده بودیم ! 😌 القصه ، یکی از دوستان ما ، چند سال بعد ، که بزرگتر شده و متاهل شدم ، به فرانسه رفتم : یک روز بیرون از بیمارستان ، در پارکی نشسته بودم و تقریبا ساعت دو بعد از ظهر بود که خوابم گرفت و رفتم آن طرف تر روی چمن ها گرفتم خوابیدم ! بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی با لگد ، آرام به من می زند ! با عجله بیدار شدم و ترسیدم که پلیسی ، ماموری ، باشد . ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت : چرا اینجا خوابیدی ؟ رو چمن ها ممنوعه ! 😆😆 با تعجب پرسیدم : آقا شما کی هستید و از کجا فهمیدید من ایرانی ام ؟ طرف خودش رو معرفی کرد . از ترک های ارومیه بود 😳 می گفت : اولا اینجا کسی تو این موقع روز نمی خوابه ! فقط ایرانی ها اهل چرت بعد از ظهرند ! تازه کسی روی چمن دراز نمی کشه ، اون هم فقط کار ایرانی هاست ! بنا به همین دو برهان قاطع 😄😄 فهمیدم که تو ایرانی هستی ! 👌🏻 اونجا بود که همدیگر رو در آغوش گرفتیم و به عنوان دو ایرانی ! فارغ از ترک و لر و عرب ، احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم . از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم و با اعتماد به هم ، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به شدیم ، صرفا به دلیل " ایرانی " بودنمان . ☺️ اکنون که به سن چهل سالگی رسیده ایم ، حتی از تعصب " ایرانی " بودن هم گذشته ایم و درک می کنیم که " انسان ها " در هر نقطۀ از زمین ، چه ایرانی و هندی و چینی و چه فرانسوی و آلمانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و . . . همه " انسان " اند و مثل خود ما . تعصب نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ پوست و ثروت و ... ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی وی است . 👌🏻 هر چه فرد بزرگتر و داناتر باشد ، خود به خود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بی ارزش و کم مقدار ؛ دورتر شده و جهانی تر و انسانی تر می اندیشد . اندیشه ای که بر این باور است که آن موعودی که می آید ، منجی تمام بشریت است !

#یادداشت

✏️ کانال تلگرام و اینستاگرام:
@atu_sociology
@atu_sociology
http://tlgrm.me/atu_sociology
http://instagram.com/atu_sociology