📝سایش و فرسایش اعتماد ما به همدیگر.. 🖋اول اتوبان قم خودرو را در کناری نگه می‌دارم

📝سایش و فرسایش اعتماد ما به همدیگر

🖋اول اتوبان قم خودرو را در کناری نگه می دارم. کفشهایم را عوض می کنم تا مسیر 130 کیلومتری را راحت‌تر رانندگی کنم. کمی هم وسایل خود را در داخل خودرو مرتب می کنم تا درطول سفر نیاز به توقف‌های بیشتر نداشته باشم.
آخر هفته است و طبق معمول مسافران زیادی در کنار اتوبان ایستاده اند تا شاید اتوبوس یا خودرو سواری بایستد و بتوانند سریع تر به مقصد برسند. من هم که قرار بود تنها مسافرت کنم، با خودم گفتم خوب است یکی از همین مسافران را سوار کنم، تا هم خیری شود و هم با آن همسفر از تنهاییِ مسیر در بیایم.
به سمت یک مرد جوان که بچه‌ای به بغل دارد می روم. عینک قاب مشکی و ریش ساده‌اش، در کنار بچه ای که همراه دارد، به من این طور علامت می دهد که سوارکردنش خطری برایم ندارد. به هر حال حتماً با همسرش که شاید کمی آن طرف‌تر ایستاده از خدا می خواهد کسی رایگان سوارش کند و تا قم برساندش.
جلو رفتم:
- سلام آقا. من تا قم دارم تنها می‌رم. مسافرکش هم نیستم. اگر دوست دارید همسفر بشیم.
جوان نگاهی همراه با تردید و مکث به من انداخت. بعد کوتاه جواب داد: نه خیلی ممنون.
بیشتر از 24 ساعت طول کشید تا درک کنم که لبه های اعتماد ما چقدر در اصطکاک روابط نا ایمن با هم، سایش پیدا کرده و کاهش پیدا کرده است. حالا فرسایشِ بعدِ اعتماد بین فردی در سرمایه اجتماعی ما ایرانیان در تجربه های زندگی روزمره بیشتر قابل درک است. اگر تا دیروز فقط سواره‌ها از این احتیاط می‌کردند که غریبه ای را سوار نکنند تا مبادا جان و مال آنها تهدید شود، حالا پیاده ها هم می ترسند تا سوارِ خودرو سواره ها شوند؛ شاید آن سواره قصد داشته باشد تا در پوشش یک مسافرت خانوادگی، حمل مواد مخدر کند، یا آدم ربایی کند یا ده ها خلاف دیگر که ...
اصلاً آدم چه می داند در مغز دیگران چه می گذرد. اصل این است که هرچه و هرکس مشکوک بود، به او نه بگوییم. و حالا شرایط تعاملات اجتماعی ما تعریف «امرِ مشکوک» را بسیار وسیع کرده است. حالا هرکس به خود و به خانواده اش می گوید: همه چیز و همه کس مشکوک اند، مگر آنکه خلافش ثابت شود.
و در این میان، لبه های اعتماد اجتماعیِ ما بازهم به هم می ساید و کم می شود.

🔰از کانال محمدرضا #پویان‌فر
#جامعه

🌐جامعه‌شناسی علامه
https://t.me/joinchat/AAAAAD-FIxZ3dXAZ8P6lvw