کاش آن شب هرگز صبح نمیشد. چه شبی بود آن شب. سوز سرما بود و خانه‌ای گرم و آدم هایی

کاش آن شب هرگز صبح نمیشد
چه شبی بود آن شب
سوز سرما بود و خانه ای گرم و آدم هایی
که به امید سلامی برصبح
همه در بستر آرامش خود مثل هرشب خفتند
چه گمانی که دگر صبح ندارد سرهمصحبتی آنان را
چه خیال آنان را
که طلوع خورشید
همه راخفته درآغوش مصیبت بیند
چه گمان مادر را
که جگرگوشه ی معصوم ونحیفش فردا
دم به دم میگرید
اودگرنیست که گوید آرام
لایی لایی لایی
کودک زیبایم
من کنارت هستم تا ابد میمانم
چه گمانش فردا
چشم هایش بسته
کودکش میگرید نه دگرنیست که انگشت به موهای لطیفش بکشد
و بگوید عمرم
غم مخور دلبندم
سایه بانت اینجاست
چه شبی بود آن شب
آن شبی کو تبری بر تنه ی سبز عزیزان زد و رفت
لگدی بر سپر قامت آنان زد ورفت
همه جاسایه ی پرهیبت مرگ
پشت هر دیواری خانه را می پایید وبه آن وعده ی فردای پدر می خندید...

صدیقه روستایی

http://snn.ir/files/fa/news/1396/8/22/108664_930.jpg