❗️ «هستی به مثابه تمامیت. و خدا در مقام نقطه‌ی کاپیتون» ❗️

❗️"هستی به مثابه تمامیت
و خدا در مقام نقطه ی کاپیتون"❗️
✍رضا مجد


📙برای فهم نحوه ی برساخته شدن یک کل یا یک تمامیت باید با سازوکار دال تهی ای بنام دال طرد آشنا شد. و برای ملموس تر کردن مقوله ی دال تهی طرد، می خواهم یک مثال دینی/ الهیاتی بزنم، همه ی ما با داستان آفرینش در دین های سامی آشنا هستیم، بهترین شکل درک مکانیسم "دال طرد" در این قصه نهفته است، در این قصه، ما دوبار شاهد منطق طرد، برای ساختن تمامیتی بنام خداوند/ کائنات/ هستی، هستیم. اولین بار پس از آفرینش انسان صورت می گیرد، زمانی که خداوند از فرشتگان می خواهد که به بشر تعظیم کنند، و شیطان در مقام دال تهی/عنصر امر واقعی (تهی بودگی این دال الزامی است، تا بتواند در نسبت با شرایط و عصر ها و زمانهای متفاوت به فراخور آنها معنایی درخور کسب کند)، از این دستور سرپیچی می کند، و طرد می شود، این طرد تمامیت آفرینش را در قالب یک تمامیت بی نقص و منسجم ممکن می کند، آنهم با بیرون گذاردن دالی بنام دال شیطان، در واقع ایدئولوژی این است که ما یک آفرینش بی نقص در قالب یک وحدت یکپارچه و منسجم و سازگار داشتیم که شیطان به عنوان امر واقع، سعی در مخدوش کردن آن دارد و این وحدت را تهدید می کند، پس باید طرد و سرکوب شود. مکمل این طرد اساسی طرد ثانویه است، آفرینش تمامیت، تحت عنوان مفهومی بنام تمامیت هستی یا کائنات در شش روز پایان نمی گیرد، یا زمانی که آدم و حوا در بهشت مستقر می شوند، آفرینش تمامیت، زمانی است که بار دیگر امر واقعی ( تو بخوان شیطان) در قالب میل و تمنامندی بشری برای اولین بار در قالب آگاهی و تولید دانش و چیستی، برای آدم و حوا رخ می نماید، زمانی که آدم و حوا با ژوئیسانس( نحوه تمطع/کیف) خود روبرو می شوند، و امر واقعی، واقعیت نمادینی را که توسط دیگری بزرگ( در اینجا خداوند) برساخته شده است مخدوش می کند و از هم می درد، آنهم توسط تخطی از اصل واقعیت، یا اصل لذت، به واسطه ی تجربه ی امر واقع. ولی تجربه ژوئیسانس یا همان کیف ناب، توام با رنج جانکاه و ضایعه ی روحی است که آدم و حوا آن را به شکل تروما( خشم خداوند و طرد آنها) تجربه می کنند، در اینجا این طرد دولایه و دوپهلو است، اولین لایه اش توضیح بالا بود ولی در سطح دیگر، لازمه ی ساخت تمامیتی بنام خداوند/ کائنات تنها از رهگذر طرد جزئی از این کلیت، بنام بشر( آدم و حوا) به بیرون از کلیتی بنام بهشت ممکن می شود، ممکن شدن تمامیت ناممکن تنها از طریق بیرون گذاری و طرد بشر از مدینه ی فاضله( بهشت) یا اتوپیایی ( در مقام یک وحدت و تمامیت یکپارچه )که همه ی عمر به دنبال آن جایی در آینده خواهیم بود یا حتی در ویرانه های گذشته هستیم، ممکن می شود، و خداوند در اینجا در نقش نقطه ی کاپیتون( نقطه ی آجیدن) عمل می کند، نقطه ای مرجع یا نقطه ای ارجاع هستی تمام هستندگان، یا به بیان دیگر، ابر دالی که تمامیت هستی و هستندگان و عناصر ناهمگن و ضد و نقیض را به پشتیبانی فانتزی و ایدئولوژی به هم دیگر چفت و بست کرده و مفصل بندی می کند. می توان در اینجا با منطق لاکانی خداوند را نقطه ی کاپیتون و شیطان را دال طرد نقطه ی مقابل آن قرائت کرد.📙



@Kajhnegaristan