✍ علی سروش کیا …پدر، در کوچه‌ی مروی بساط میوه پهن می‌کرد. در دهه‌ی چهل

✍ علی سروش کیا


پدر ، در کوچه ی مروی بساط میوه پهن می کرد . در دهه ی چهل . سه چهار تصویر قاب شده از آقای خمینی داشت و می آویخت بر میخ هایی که به دیوار مدرسه ی مروی کوبیده بود . برای همین ، به دفعات از طرف پاسبان های کلانتری ۱۳ که در پامنار بود ، بازداشت می شد و به کلانتری برده می شد و کتک می خورد و با وساطت کسبه ی محل که ما بچه ها را هم می بردند جلوی کلانتری که نان خور دارد و... آزاد می شد . بار آخر بردندش شهربانی مرکز و به گفته ی خودش ، رئیس شهربانی نیم ساعت با او صحبت کرده بود . حول این که این آدم از نظر دستگاه امنیتی مشکل دارد و هر نوع تبلیغ او جرم است و ... پدر گفته بود ، مرجع تقلید من است و این از نظر قانون نمی تواند جرم باشد . پاسخ شنیده بود ، مرجع تقلید تو است . می توانی عکس های اش در خانه به دیوار بزنی ، اما در معبر عمومی نه . پذیرفته بود و به عنوان سخن آخر گقته بود ، ولی قاب های آن ها را با پولی که با کاسبی به دست آورده ام ، به من بر گردانید ، چون مطابق قانون اساسی مالکیت ، غیر قابل سلب است . رئیس شهربانی گفته بود ، در پرونده قید شده ، عکس به همراه قاب .
پدر ، هر گاه این را می گفت ، می گفت ، قاب ها ارزشی نداشت . فقط به این خاطر به آن اشاره کردم که تصور نکنند ، آدم های مذهبی ، نمی فهمند

اشاره به موضوع بالا ، از آن جهت بود که نسل های قبلی را ، حتی آن جا که به یک کسبه ی جزء می رسد ، دست کم نگیریم و به راحتی عنوان حماقت بر آن ها نرانیم . آن چه شده ، الزاما همان ها نیست که همه ی آن ها آرزو می بردند . گر چه خواست شان ، در نهایت می تواند مردود شمرده شود .


@Kajhnegaristan