#یادداشت



🔶ژیل دلوز در پاره ی هیجدهم کتاب "منطق معنا" با عنوان "سه تصویر از فلسفه" این ایده را مطرح می کند که تفکر پیش از آنکه تاریخی داشته باشد واجد نوعی جغرافیاست و پیش از آنکه دست به نظام سازی بزند، بعدها یا جهت هایی را ترسیم می کند. برای نمونه، تصویری که هم اهل فن و هم عموم از یک فیلسوف دارند از قرار معلوم به وسیله ی فلسفه ی افلاطونی ترسیم شده است: فیلسوف موجودی است که به بر شدن و بالا رفتن می اندیشد؛ او غار را ترک می گوید و به بلندی ها می رود و هرچه بالاتر و پاکیزه تر و پالوده تر می شود و بدین سان بین اخلاق و فلسفه، آرمان زهد و ایده ی تفکر، پیوندهایی تنگاتنگ برقرار می گردد.

به زعم دلوز، به قیاس از این وصف، جغرافیایی فلسفه را می توان به یاری استعاره ی بیماری های فلسفی هم باز گفت. می توان ایدئالیسم را بیماری ذاتی فلسفه ی افلاطونی خواند و به اعتبار اوج گرفتن ها و سقوط کردن ها یا به تعبیری قبظ و بسط های ملازم آن، ایده ئالیسم را شکل دوقطبی- یعنی تناوب شیدایی و افسردگی- فلسفه خواند. دلوز، به همین قیاس، جغرافیای فلسفه را تکمیل می کند: فیلسوفان یا متفکران پیش از سقراط همواره رو به پایان و به سوی اعماق دارند، یعنی ایشان هم در محور عمودی کار می کند، منتها در جهت خلاف افلاطونیان. و البته گروه سوم که دلوز با اعضای آن اظهار همدلی و همراهی می کند فلاسفه ی مگارایی، کلبیون، رواقیون و... هستند.

دلوز ادعا می کند با تفکر این گروه، شاهد پیدایش تصویر جدیدی از فیلسوف ایم، فیلسوفی که در راستای افقی حرکت می کند. از سوی دیگر، دلوز به تاسی از نیچه از روشی تازه برای خواندن آثار فلاسفه سخن می گوید. به زعم او نباید تن به دوراهه ی "یا زندگی نامه(بیوگرافی) یا کتابشناسی (بیبلیوگرافی)" سپرد. باید بکوشیم تا به نهانخانه ای سری دست یابیم که در آن حکایت زندگی فیلسوف (anecdote) و کلمات قصار تفکر او به هم می رسند و باهم یکی می شوند. از نظر دلوز، این قضیه به منزلت "معنا" (sense) می ماند که سکه ای دوروست: یک سویش به حالات و سوانح زندگی باز می گردد و سوی دیگرش در بطن قضایا یا گزاره های فکری جای دارد.

از این منظر، در بازخوانی تاریخ فلسفه باید به دنبال آن کلمات قصار زندگی بگردیم که در عین حال حکایات فکری اند- این تلاقی گاه شگرف را، این ملتقای زندگی و تفکر یا جسم و کلام را، دلوز "ژست فلاسفه" می نامد. شاید در تاریخ هنر و فلسفه هیچ کس ژست فلسفه را به زیبایی و شیوایی رافائل به تصویر نکشیده باشد: رافائل در دیوارنگاره ی بلندآوازه ای در فاصله ی 1509 تا 1510 نقاشی کرد و ما امروزه با عنوان "مکتب آتن" می شناسیم، به بهترین نحو تقدم جغرافیای فلسفه بر تاریخ فلسفه را تصویر کرده است. در مکتب آتن، هر متفکری با ایماء و اشاره ای نمودگار گردیده که اشاره به تلاقی حکایات زندگی و گزین گویه های تفکرش دارد. در این صحنه "تئاتر فلسفه" فیلسوفانی از زمان ها و مکان های گوناگون گرد هم آمده و جلوی چشمان نقاش "ژست" گرفته اند. هر کدام از ایشان در آن واحد دوتن است: چهره ای تاریخی و چهره ای معاصر رافائل. در قاب تابلو دو شخص به ناظر نگاه می کنند؛ هردو خودنگاره هایی از نقاش اند: رافائل نگاه شوق- شگفت زده اش را در مکتب آتن خویش در تماشاگه ژست های فلاسفه ثبت کرده است.



@Kajhnegaristan