🔸آیا زندگی همان چیزی است که میسازیدش؟ 🔸

🔸آیا زندگی همان چیزی است که میسازیدش؟🔸

تا به اینجای کار بیشتر معنا را مورد توجه قرار داده ایم، نه زندگی را. اما واژه زندگی نیز به اندازه ی واژه معنا معضل آفرین است، و فهم علت آن هم چندان دشوار نیست. زیرا یقیناً به این دلیل نمی توانیم درباره معنای زندگی حرف بزنیم که چیزی به نام زندگی وجود ندارد. آیا همانطور که ویتگنشتاین می‌توانست بگوید ما اسیر دستور زبان خود نشده ایم که می تواند واژه ی "زندگی" را در حالت مفرد آن درست همانطور تولید کند که واژه ی "گوجه فرنگی" را؟ شاید ما فقط به این دلیل واژه ی "زندگی" را داریم که زبانمان ذاتا تجسم بخشنده است. به گفته ی ویتگنشتاین "جوهر به وسیله دستور زبان بیان می شود". چگونه می توان همه ی چیزهایی را که روی زمین زیر سر فصل زندگی بشر قرار می‌گیرند، از ولادت تا رقص قبقاب، در قالب یک معنای واحد گنجاند؟ آیا این کار دقیقا توهم آدم پارانوئیدی نیست که تصور می کند همه چیز در قالب یک کل به هم پیوند خورده اند و هر چیزی به گونه ای شوم طنین چیزی دیگر است؟ یا اگر ترجیح می دهید، آیا توهم فلسفه نیست، که فروید بدخواهانه آنرا نزدیکترین چیز به پارانویا می‌دانست؟ حتی زندگی یک فرد نیز یک کل واحد را پدید نمی‌آورد. درست است که عده ای از مردم زندگی خود را از مقدمه تاموخره یک روایت خوش‌ساخت می‌دانند، اما همه خود را اینگونه نمی بینند. در حالی که حتی زندگی یک نفر هم یک کل منسجم را تشکیل نمی دهد. چگونه میتوان انتظار داشت که میلیون‌ها زندگی منفرد چنین کل یگانه ای را تشکیل دهند؟ یقیناً زندگی حتی در حد یک چیستان هم شکل ندارد.

" معنای زندگی" به درستی می تواند به معنای "سرجمع" آن باشد که در آن ولادت و رقص قبقاب باید جنبه هایی از یک کل واحد و مهم شمار آیند. و این چیزی است فراتر از آنچه حتی از یک اثر هنری کاملا خوش ساخت و منسجم انتظار می‌رود. حتی عظیم ترین روایت های تاریخی نیز نمی‌توانند تصور کنند که همه چیز را معنا می کنند. مارکسیسم در زمینه ی غده های مقعدی خوشبوی گربه زباد* حرفی برای گفتن ندارد، و این سکوت را نقص تلقی نمی‌کند. درباره ی آبشارهای یورکشایر غربی، هیچگونه موضع بودیستی رسمی وجود ندارد. کاملا نامحتمل است که هر چیزی در زندگی بشر، بخشی از یک انگاره ی منسجم باشد. بنابراین، آیا کافی است که بخش عمده ی آن اینطور باشد؟ یا منظور از "معنای زندگی" در واقع "اهمیت ذاتی زندگی" است- نه حاصل جمع آن و نه خلاصه و چکیده ی آن؟ عبارتی مانند "معنای زندگی رنج بردن است" به مفهوم آن نیست که رنج تمام زندگی، یا هدف و مقصد زندگی است، بلکه به این مفهوم است که مهمترین یا بنیادی ترین وجه آن است .
در واقع، مدعا این است که با دنبال کردن این رشته ی به خصوص می توانیم کل این طرح گیج کننده را معنادار کنیم.
-------------------------------------

تری ایگلتون/معنای زندگی، ترجمه؛عباس مخبر، ص. 98-97

#گزیده_مطالعات
#فلسفه

@Kajhnegaristan