«حسین منزوى: شاعر غریزه»

"حسين منزوى: شاعر غريزه"
✍ عبدالله صمدیان


حسین به نوعی مفصل تاریخی كلاسيزيسم و مدرنیزم در ادبیات ما بود.
-میوه پیوندی نیما و شهریار - تسلطش بر غزل ،بر سنت متمرکزش می کرد و ميل معتدل نوجويى، به مرکز گريزی اش وا می داشت. به گونه ای که اين اواخر از اینکه غزل سرایش بدانند و صرفاً به این عنوان مطرح شود، اظهار نارضایتی می کرد.
هر چند که نوع زیست و روابط فرهنگی او و پسند غالب شعر خوانانِ اُنس گرفته با ترنم های مألوف، امکان مطرح شدن در جرگه ى سپيدگويان که هیچ، حتى نیمائیان را از او می گرفت.
بیائيم مثل درازناى تاریخ فرهنگ مان، احساساتی نشویم و به حسین بیندیشیم و در او و به بهانه ى او اندیشه کنیم. جز این هر بزرگداشتی از او،ناخواسته ى او و ناروا خواهد بود و بر غبارهايى خواهد افزود که او را در خود گم کرده بود. دوست دارم از سفر حجم حسین بگویم به قول فروغ در خط زمان، نه از گذر جسم او در جهان، که جیره خوار جهان و جهانیان بود وجهان و هرچه در او را سهم خود می‌دانست. حسین گرفتار بود ولی ما را گرفتار نمی خواست، ما را رها می خواست.
بیایید در یاد او نیز رها باشیم و رها بگوئیم، خود را به او و او را به هیچ چیز نبندیم مگر به قاب تجربه ى تاریخی و فراگیر انسان که آینه ى نهایی همه ى ماست. حسین شاید ملموس ترین نمونه ى "مرگ مؤلّف" را به دست داد، تا شعرش
بى مزاحمتِ جسم او راه خود را بگشاید. به گمان من او شاعر غریزه بود و غریزه را شعر می کرد و چه زیبا. اگر شاعران را بر کشندگان مرمرهای گمنام و شکل دهنده ى آن ها بدانیم مرمرِ حسین غریزه ى او بود.
این تندیس باز و تندیس ساز را از این دریچه بهتر مى توان ‌شناخت. حتى مفاهیمی چون عشق و فلسفه و مطالبات سیاسی نیز، تا به غریزه و بدل نمى شدند، در شعر او راه نمی‌يافتند. اما هر مفهومی با هر ميزان ارزش معنایی که به شعر او راه می‌یافت به
معجزه ى بيانِ روان و قدرتمند او که در بسیاری موارد دست کمى از فصاحت سعدی نداشت، به بلوری تابان بدل مى گشت، جایش در سرچشمه ى شعر خالى ست


@Kajhnegaristan