کشتن گوزن مقدس؛

کُشتن گوزن مقدس؛
✍ حسام محمدی


🔶"من او را نکُشتم، بلکه من تنها خودم را کشتم"، این جمله درخشانِ داستایوفسکی را در رمانِ جنایت و مکافات خاطرتان هست، آن جایی که راسکلینکفِ جوان پس از آن جنایتِ خونین، خودش را با دستانِ خودش مجازات می‌کرد، اینگونه است که ما هرگز جنایتی را مرتکب نمی‌شویم، مگر آنکه از همان لحظۀ وقوع، با مکافاتِ آن جنایت مواجه شویم.. بواقع در پسِ هر جنایتی یک جامِ مملو از مکافات نهفته است که در روز موعود باید آن را مستانه و جرعه جرعه بنوشیم..
آیا من در این جنایت سهمی داشته‌ام؟ این نخستین پرسشِ به غایت دگرگون‌سازی‌ست که هر انسانِ گناهکاری پس از لحظۀ جنایت، از خودش می‌پرسد، ما هر اندازه که فراموشکار باشیم اما هرگز نمی‌توانیم از اندیشیدن بر جنایاتی که مرتکب شده‌ایم بگریزیم.. هر جنایتی را می‌توان به مثابه پرسشی در نظر گرفت که در پاسخِ آن همواره سویه‌هایی از مکافات مستتر است.. پاسخی که استیون مورفی آن را سال‌ها به تعویق می‌اندازد تا آن روزِ شومی که رد پایِ خداوندِ شانزده‌ساله ای برای برقراری عدالت پیدا شود.. مارتین نوجوانِ انتقام‌جویی‌ست که به دعوت یورگوس لانتیموس به جهان استیون مورفی وارد می‌شود تا به خونخواهیِ پدر به پا خیزد..
داستان از این قرار است که در ویران‌شهرِ منظم اما آشفته‌ای که لانتیموس بر پا داشته، سال‌ها پیش مردی زیر تیغِ جراحیِ پزشکِ مستی جانش را از دست می‌دهد، حال سر و کله نوجوانِ مجنونی پیدا شده که گمان می‌رود در قیامی آشکار قصدِ آن دارد که مورفی را با عقوبتِ گناهش مواجه کند.. "تاوانِ گناه به اندازۀ خودِ گناه سنگین خواهد بود"، این پیامِ گرانی‌ست که خدایِ پدر بر پسر ابلاغ می‌دارد.. لانتیموس در فیلمی تلخ و گزنده مخاطب را به تماشایِ صحنه‌هایی از جنایت و مکافاتی فرامی‌خواند که قرار است در فضایی تماماً کوبریکی روایتی عریان از مجازاتِ انسانِ گناهکاری عیان کند..
"پزشک‌ها دست‌های زیبایی دارند، سفید و لطیف".. این جملۀ چندش‌آور را مادرِ مارتین در سکانسی ماندگار خطاب به استیون مورفی می‌گوید، دست‌هایی که بر زیبایی و لطیف بودن‌شان در فیلم تاکید می‌شود همان دست‌هاییِ هستند که اینک به خونِ انسانی آلوده‌اند.. داستانِ زندگی انسانِ متجاوزی که حتی در هماغوشی با همسرش، او را پوزیشن بیمار بیهوش‌شده‌ای می‌خواهد که زندگی‌اش را تسلیمِ پزشکِ خود کرده است.. "من با همین دست‌هایِ زیبا به زندگیِ تو تجاوز خواهم کرد"، این پیامِ هماغوشیِ استیون مورفی در تختخواب‌هایی‌ست که با ملحفه سفیدی آراسته شده‌اند..
لانتیموس در بازخواستی ویران‌کننده، استیون مورفی را به شخصیتِ مستأصلی بدل می‌کند که در نهایت در برابر جباریت آن خدایِ شانزده‌ساله زانو زده و تن به عدالتِ مهلکِ او می‌سپارد.. این قانونِ دلخراش، اما تسکین‌دهنده‌ایست که پسر را قربانی می‌کند تا روحِ مشوشِ پدر را تسلا بخشد.. این داستانِ غم‌انگیزِ ورشکستگیِ انسانی‌ست که تزویر، رنگ و رویش را کدر کرده و به تقدیر شومی دچار آمده است.. "ما روزی تاوان خواهیم داد"، تاوانِ تمامِ آن گناهانِ مغفرت ناپذیری که با همین دست‌هایِ لطیف مرتکب شده و در پسِ چهره‌های متینِ خود پنهان کرده‌ایم..




@Kajhnegaristan