ابتذال و نسبت آن با؛ …

ابتذال و نسبت آن با #موسیقی؛



#حسام_محمدی #روزنامه_ابتکار


ژیل دلوز در باب موسیقی می‌گوید، موسیقی "شدن" است، به همان معنا که طبیعت "شدن" است. شدن یعنی اقلیت، یعنی رابطه یک حیوان با طبیعت، به معنای پتانسیلِ قلمروزداییِ اکثریت. در این شاخه از هنر است که ما متوجه می‌شویم به لحاظ پیوندی که زبان با موسیقی دارد، "دیدن" بر شنیدن مقدم نیست. موسیقی هنری است که با قوه شنیداری معنا را بر مخاطبان خود القا می‌کند و جریانی کاملا خلاق و فعال دارد. موسیقی ما را با خود می‌برد اما دقیقاً به همان‌جایی که با او به توافق رسیده‌ایم، شکلی از مکاشفه یا الهامی درونی، نیرویی قدرتمند و البته جریانی کاملاً بی‌رحمانه. موسیقی اما بالقوه فاشیسم است، زمانی که رو به انهدام و تباهی می‌گذارد و در دایرۀ تکرار، نت‌هایش را می‌نوازد، در این فرآیند، "معنا" اولین قربانی این جریانِ کالایی شده است. زمانی که "شدن" در موسیقی از میان می‌رود و در شکلی تماماً فاشیستی گام در مسیری از پیش مشخص شده می‌گذارد.

معناباختگیِ اثر هنری و موسیقی در معنای خاص آن، همواره در اندیشه اجتماعی مورد تاکید قرار گرفته است، حرکت هنر مدرن به سمت بی‌معنای و کسرِ محتوا و قربانی کردنِ آن به نفع فرم و قالب هنری سبب شده تا امروزه هنر از ذات انتقادی و دگرگون‌سازِ خود منفک شده و اساساً به ابزاری فرومایه در دستِ قدرت بدل شده است. هنر اگر از حقیقت زیبایی‌شناختیِ زمانۀ خود فاصله گیرد به امری واهی و فریب انگیز بدل خواهد شد، صداقت هنرمند در عیان کردن همین حقیقت، پنهان است. حقیقتی که بیش از هرچیزی بر وضعیت کنونی اجتماع دلالت داشته و مخاطبِ خود را از لذات سطحی به یک خودآگاهی اجتماعی عبور می دهد.

اندیشمندان مکتب فرانکفورت و در رأس آنها تئودور آدرنو به موسیقی جاز غربی از بابت محافظه‌کاری و ستایشگری موقعیت‌ها می تازند، از منظر این اندیشمندان این شکل از موسیقی، محصولِ صنعت فرهنگ بوده و با پرهیز از خلاقیت و با حرکت در فرم‌های از پیش تعیین شده و آشنا برای شنونده، او را به پذیرش و تسلیم در برابر ایدئولوژی سازنده یا ساختار اجتماعی‌ای که موسیقی در آن به وجود آمده است، تشویق می‌کنند. در مقابل، این موسیقی آتونال است که با انکار موقعیت‌های از پیش ساخته از تسلیم در برابر یکسان‌سازی سرمایه طفره می‌رود.

اینان برای موسیقی عامه پسند هیچ ارزش هنری قائل نیستند و معتقدند که موسیقی هنری باید دغدغه مسائل اجتماعی را داشته باشد اما امروزه ما شاهد آن شکلی از موسیقی هستیم که به ابزاری در دست قدرت تجاری تبدیل شده تا بواسطه آن بتوان توده‌ها را هدایت و مدیریت کرد.

در این معنا موسیقی قرن بیستم را از جمله هنرهای عامه‌پسند و توده‌گرا می‌خوانند، که در قامتِ کالایی سرگرم‌کننده و البته هدایتگر ظاهر شده است، صنعتی که در راستای استثمار توده‌ها گام برمی‌دارد و چون شلاقی آهنگین بر اندام اندام‌شام فرود می‌آید.

بر همین اساس همواره موسیقی عامه‌پسند باید عمومی، یکسان و دسترس‌پذیر باشد و همچنین از ریتم‌ها و ساختارهای مشابه که مرتبا تکرار می‌شوند، ساخته شده باشد، در عین حال تولید دائمی محصول جدید باید در معرض خرید مشتریان قرار گیرد. در نتیجه موسیقی عامه‌پسند، رقیب و جایگزین موسیقی‌های سنتی، فولکلور محلی و منطقه‌ای است. این موسیقی به سمت یکسان سازی توده ها و بازتولید از خودبیگانگی در بین عوام حرکت می‌کند، که حاصل آن چیزی جز تکرار بی پایان چرخه مصرف، دلزدگی و ملال و غفلت نخواهد بود.

در هنر پاپ و به طور خاص در موسیقی پاپ، پراکسیس هنری یا به عبارت دیگر مشارکت مخاطبان به کمترین حد خود می رسد و شنونده به یک پذیرش‌گرِ منفعل در مقابل هجوم آواهای اغواکننده بدل می شود. در این معنا ما با یک هنرِ هاله‌زدایی شده مواجه هستیم، هنری که تنها پندار و توهمی از آزادی را در یک جریانِ یک طرفه بر مخاطبانِ خود تحمیل می‌کند. اینجا دیگر خبری از یک دیالوگ دو طرفه میان هنر و مخاطب وجود ندارد و هنر بیش از هر زمانِ دیگری با تکرار مکررات در دام ابتذال می‌افتد. حقیقت از دامنه هنر بر کنار شده و لذات سطحی جایگزین آن می‌شوند، لذاتی که مخاطبان را از افشاگری تناقضات اجتماعی دور کرده و ابتذال معرفتی را بر مخاطبان خود تحمیل می کند.

ابتذال در موسیقی پاپ، تاثیرش را بیش از هرچیزی در بی محتوایی، معنازدایی و هیجان محوری نشان می‌دهد. در این شکل از موسیقی هیچگونه فهم جدیدی برای مخاطب و شنونده امکانپذیر نیست و هضم آن برای مخاطبان به دلیل تکراری بودن فرم و محتوا به آسانی میسر خواهد بود و تحرک ذهنی در مواجهه با چنین شکلی از موسیقی به کمترین حد خود می‌رسد. بر همین مبنا در این شکل از موسیقی بیشتر بر هیجان و احساسات مخاطب تاکید می‌شود و محتوای قربانی شور و هیجانِ کاذب در شنونده می‌گردد.


@Kajhnegaristan