«دیگری»

"دیگری"
✍ رضا مجد


در روزگار ما راههای متفاوت و مختلفی برای کنار آمدن با تروما یا ضایعه ی دیگری وجود دارد، که مهم ترین آن نظریه ی پلورالیسم و مدارا و پذیرش دیگری است، ولی موضوع به این سادگی هم نیست، بعدی از دیگری، در دیگری وجود دارد که حتی برای دیگری هم ناشناخته و گنگ است، این هسته سخت و مجهول، همان هسته ی برسازنده ی دیگری، و خاص بودگی اوست، چیزی است که به او ژوئیسانس( نحوه کیف کردن، و تمطع بردن) خاص خود را اعطا می کند، و خاص بودگی هر شخصی به رابطه ی او با ژوئیسانس اش بر می گردد، پس ما با یک دیگری واقعی سروکار داریم که همیشه بخشی از وجود او برای ما ناشناخته و ناگشوده خواهد ماند، کما اینکه برای خودش هم ناگشوده است، راهکار رواداری و تسامح در شعار مشهور" در برابر دیگری گشوده باش و او را بپذیر" چیزی که پیش فرض می گیرد، این است که این دیگری قابل شناخت و قابل هضم در ساحت نمادین و ساحت معنای ماست، و با کمی گشودگی و تسامح می توان این دیگری را شناخت، ولی چیزی که این گفتمان پنهان می کند، خصلت تقلیل گرایانه ی این گفتمان است، و آن این است که دیگری زمانی قابل مدارا و پذیرش است که خاص بودگی و آن هسته ی سخت و نفوذناپذیرش را نداشته باشد یا حذف کند، دیگری در حد یک دیگری خنثی تقلیل پیدا کند، همان مثال مشهور قهوه ی بدون کافیین، دیگری باشد اما بدون دیگری( که همان خصلت مبهم و ناشناخته و خاص اش) . منطق این گفتمان چیزهای زیادی برای آموختن به ما دارد، یکی این است که ما دیگری را بلاشرط نمی توانیم بپذیریم، یعنی گشوده گی ما در عمل با حد و حدود همراه است، حد اینکه دیگری عاری از جوهر خاص بودگی و ژوئیسانس باشد، به واقع می توان این مساله را طور دیگری شرح داد، به نظر نگارنده این گفتمان "گشودگی در مقابل دیگری" همان توصیه ی مسیحایی ( همسایه ات را چون خودت دوست بدار) است که شکل عقلانی و مدرن به خود گرفته، ولی آنچه مهم است این است که طی این پروسه ی تاریخی و طولانی دوست داشتن همسایه، چیزی که اتفاق افتاده، عقلانی کردن خود همسایه هم بوده، یعنی تلاش شده که این همسایه از محتوای خاص بودگی و ترومایی خود زدوده شود و عقلانی شود یعنی به قالب گفتمان نمادین و مفاهیم در بی آید، ولی همانطور که در بالا هم اشاره شد، بخشی از دیگری، از جنس امر واقعی است، یعنی نمی تواند به قالب مفاهیم و زبان و گفتمان در بیاید، فقط می توان آن را به تجربه نشست آنهم در قالب تروما و اضطراب، پس ما همسایه ای را دوست داریم یا دیگری ای را دوست داریم که از خصلت خاص بودگی تهی شود، و به قول کیرکگارد ما همسایه ی مرده را دوست داریم همسایه ای که از خصلت ترومایی و اضطراب آمیزش( همان بعد ناشناختنی اش) تهی شده است، و دیگر خطری و اضطرابی برای ما ندارد. این منطق خیلی آشناست، این همان کاری است که انسان با طبیعت هم کرد سعی کرد آن را بشناسد و به گفتمان در بیاورد، و نتیجه خالی شدن طبیعت از طبیعت واقعی اش بود، یک طبیعت بیمار یا مرده. پس با این دیگری سمج و نامتمدن و ناسازگار چکار باید کرد؟
در آینده به این دیگری ناسازگار بیشتر پرداخته خواهد شد.


@Kajhnegaristan