🔶 نمی‌دانیم: نه از سر جهل، بل از آن رو که این نه-چیز، این حاضر ناحاضر، این آن جاستی غایب یا ناپدید، دیگر به دانایی تعلق ندارد

🔶 نمی دانیم: نه از سر جهل، بل از آن رو که این نه-چیز، این حاضر ناحاضر، این آن جاستی غایب یا ناپدید، دیگر به دانایی تعلق ندارد. لااقل نه به آن شکلی از دانایی که فکر می کنیم از واژه ی دانایی می فهمیم. نمی دانیم زنده است یا مرده. اینک - یا، به بیان دقیق تر، آنک، آنجا - چیزی نام ناپذیر یا تقریبا نام ناپذیر: چیزی، بین چیز و کس...، این چیزی که به ما نگاه می کند [ و به ما مربوط می شود:qui nous reqarde ]، هم در برابر معناشناسی مقاومت می کند و هم در مقابل هستی شناسی، هم روانکاوی را به چالش می کشد و هم از فلسفه سرپیچی می کند("مارسلوس: چه؟ این چیز دوباره امشب پدیدار شده؟ بارناردو: من هیچ ندیده ام" [هملت، پرده ی اول، صحنه ی اول])



ژاک دریدا،اشباح مارکس،ص. 26


@Kajhnegaristan