داگویل؛. ✍ حسام محمدی …🔶هیچ حیوانی درنده‌خوتر از انسان نیست، او پلیدترین پلیدی‌هاست

داگویل؛
✍ حسام محمدی


🔶هیچ حیوانی درنده‌خوتر از انسان نیست، او پلیدترینِ پلیدی‌هاست.. تنها به روزنۀ کوچکی نیاز دارد تا به میانجی زهری کُشنده همه چیز و همه کس را نابود کند.. "انسان گُرگِ انسان است"، زمزمه‌ای از این جملۀ درخشانِ توماس هابز را می‌شود در داگویلِ لارنس فون تریه به وضوح مشاهده کرد.. اینبار کارگردانِ دانمارکی با اقتباسی از نمایشنامه برتولت برشت، دست به خلقِ شاهکاری ادبی زده است.. داگویل شهری‌ست دور افتاده و کوهستانی که مردمانی ساده و سخت‌کوش دارد، اما تنها یک تلنگر کافیست تا با درنده‌ترین موجوداتِ زمین آشنا شوید.. انگشتِ اتهام به سوی "انسان" است، محکمه‌ای که فون تریه دوربینش را بدان نشانه رفته، رازهایِ خونینِ موجودی به غایت پلید، بی‌رحم، درنده و هوسران را فاش می‌کند که مستکبرانه بر ویرانیِ خویش اصرار دارد.. داگویل یک استعاره است، استعاره از انسانی که قرن‌هاست، دیگر انسان نیست.. او از انسانیت تنها همین فرومایگی را حفظ کرده و سالهاست که مذبوحانه تمام فضایل‌اش را بر باد داده..
همه چیز در یک صحنۀ تئاترگونه اتفاق می‌افتد، به همان میزان عریان و به همان مقدار صریح.. داگویل بازنماییِ سویه‌های چرکین و دهشتبارِ زندگانیِ انسان‌هاست، انسان‌هایی که با عبور از مرزِ ارزش‌ها، انسانیت را لگدمال کرده و زیستی ناانسانی را آغازیده‌اند.. گریس، دختری معصوم که نمایانگرِ موهبتی الهی‌ست بر داگویل نازل شده تا بار دیگر فراخوانی بر رجعتِ این انسان‌هایِ ناانسان بر ارزش‌هایِ انسانی باشد، غافل از آنکه اهالی داگویل فرسنگ‌ها در منجلابِ پلشتی‌ها فرو رفته و بازگشت ممکن نیست..
تزویر، دروغ و جنایت دامانِ مصلحانِ اجتماعی را دربرگرفته و عقلانیتِ ابزاری تیشه بر ریشه‌های امور متعالی زده و رستگاری اولین قربانیِ این اوضاعِ نامساعدی‌ست که فون تریه ما را به تماشایش فراخوانده.. تماشایِ داگویل، دیوانگیِ محض است، فون تریه، بی‌رحمانه آینه‌ای مقابل بیننده می‌گذارد تا خودش را بی‌پرده ببیند و با لبۀ تیزِ نکوهش‌ها بر روحِ فاسدِ این موجودِ دوپا، زخم‌هایی پی در پی می‌زند..
داگویل نقدِ انسان است، انسانی متجاوز، لذت‌جو و شرور که قساوت تمامِ وجودش را در برگرفته و مهر و عطوفت از او رخت بربسته.. در این میان ما گرگ‌تر از آنیم که به محبتِ میش‌ها دل ببندیم، ما خودخواهانه هر موهبتی را از میان خواهیم بُرد و این پیامِ ناگواری‌ست که فون تریه در رُمانی تصویری می‌سراید.. و خدا نیز آن گنسگترِ جباری‌ست که انسان را مستوجب انتقامی سهمگین می‌داند، جهنمی که این گنگستر بر پا داشته، مکافاتی‌ست برای خاکستر کردنِ داگویل.. در انتها، این شهرِ بی‌دیوار و مردمانِ بدطینت‌اش در آتشِ انتقام خواهند سوخت و از آنها خاکسترِ فرومایه‌ای از تباهی برجا خواهد ماند.. بنا به روایتِ فون تریه "باید از انسان ناامید باشیم" و سکانس پایانیِ این نمایش، سوگواری برایِ شهری‌ست که هیچ درختِ نارونی را بر خود نخواهد دید..


@Kajhnegaristan