زیباترین شش دقیقه‌ی تاریخ سینما.. جورجو آگامبن.. سانچو پانزا وارد سینمایی در یک شهر کوچک می‌شود

زیباترین شش دقیقه ی تاریخ سینما

جورجو آگامبن

سانچو پانزا وارد سینمایی در یک شهر کوچک می شود. دنبال دون کیشوت می گردد و عاقبت گوشه ای از سالن پیدایش می کند که نشسته و زل زده به پرده. سالن سینما پر است؛ بالکن - که به ایوانی غول آسا می ماند - مملو است از بچه های شلوغ و پرسروصدا. سانچو بعد از چند بار تلاش نافرجام برای رسیدن به دون کیشوت، با اکراه می نشیند روی یکی از صندلی های ردیف پایین، پهلوی دخترکی (دولسینیا؟)، و دخترک آب نبات تعارف اش می کند. فیلم شروع شده؛فیلمی ست تاریخی: روی پرده شوالیه های جوشن پوش شانه به شانه ی هم می تازند. ناگهان زنی ظاهر می شود؛ در خطر است. دون کیشوت یکباره برمی خیرد، شمشیرش را از غلاف بیرون می کشد، به پرده هجوم می برد، و به چند ضرب پرده را پاره پاره می کند. زن و شوالیه ها را هنوز روی پرده می بینیم، ولی شکاف سیاهی که در اثر ضرب شمشیر دون کیشوت به وجود آمده هر دم بزرگتر می شود و عاقبت تصویر را تمامن می بلعد. در پایان هیچ چیز از پرده باقی نمی ماند، و تنها اسکلت چوبی نگهدارنده ی آن است که دیده می شود. تماشاچیان خشمگین سالن سینما را ترک می کنند، ولی بچه های روی بالکن همچنان به تشویق و هلهله ی کورشان برای دون کیشوت ادامه می دهند. تنها دخترک است که آن پایین، در صحن سینما، ایستاده و با نگاه ملامت باری چشم دوخته به دون کیشوت.

با تخیلاتمان چه باید بکنیم؟ دوستشان بداریم و بهشان باور داشته باشیم تا آنجا که ناگزیر ویران و تحریف شان کنیم( این شاید معنای فیلم های اورسن ولز باشد). اما سرانجام وقتی هیچ و پوچی را که از آن ساخته شده اند. به رخمان کشیدند، تازه آن وقت است که می توانیم بهای حقیقت شان را بپردازیم، و درک کنیم که دولسینیا - که نجات اش داده ایم - نمی تواند دوست مان داشته باشد.


@Kajhnegaristan