🔶درک این نکته ضروری است که چگونه «نژادپرستی مابعد مدرن» در قامت پیامد نهایی تعلیق پسا- سیاسی امر سیاسی پدیدار می‌گردد، یعنی در رون

🔶درک این نکته ضروری است که چگونه "نژادپرستی مابعد مدرن" در قامت پیامد نهایی تعلیق پسا- سیاسی امر سیاسی پدیدار می گردد، یعنی در روند تبدیل دولت به کارگزار و مامور معذور پلیس در خدمت نیازهای (اجماعا رسمیت یافته ی) نیروهای بازار و بشردوستان مدارا جویی که سنگ هوا خواهی از تکثر فرهنگ ها را به سینه می‌زنند: فرد "خارجی" که هیچگاه مقام و منزلتش چنان که باید به قاعده در نمی آید، باز مانده ی بخش ناپذیر استحاله ی پیکار سیاسی دموکراتیک به روال ما بعد سیاسی مذاکره و رتق فتق امور بر پایه اصل تکثر فرهنگ هاست. به جای طبقه "کارگر" در مقام آن سوژه یا فاعل سیاسی که حقوق کلی و همه شمول خویش را مطالبه می‌کند، آنچه اینک پیش رو میبینیم، از یک طرف، خیل کثیر لایه ها یا گروه‌های جزئی و از هم جدایی است که هر یک مسائل ویژه خود را دارد (معضلاتی چون کاهش تدریجی نیاز به کارگران یدی)، و از طرف دیگر، فرد مهاجر را داریم که بیش از پیش او را از صبغه ی سیاسی دادن به وضع ناگوار ناشی از طرد شدگی و بی وطنی اش باز می‌دارند.
رانسیر به درستی تأکید می‌ورزد که با توجه به این زمینه است که باید علاقه زاید الوصف "افکار عمومی" را به واقعه یکه و بی همتای هولوکاست (فاجعه کشتار جمعی یهودیان) تفسیر کرد: اشاره به هولوکاست به منزله عظیم ترین جنایت غیرسیاسی که قابل فکر کردن نیست، به منزله شری چنان ریشه ای که نمی‌توان بدان صبغه سیاسی داد (و علل وقوع آن را بر مبنای تکاپویی سیاسی روشن ساخت) به ما امکان می‌دهد که کل حوزه اجتماعی را سیاست زدایی کنیم و همگان را از لغزیدن در فرآیند سیاسی شدن بر حذر داریم. هلوکاست نامی است که برمآزاد غیر سیاسی خود سیاست نهاده ایم، مازادی که تفکر بردار نیست ،هولوکاست ما را وادار می کند که سیاست را در ذیل نوعی اخلاق بنیادی تر جای دهیم. دیگر بودگی که از قلمرو مبتنی بر اجماع مذاکره و اداره پسا- سیاسی مدارا جویانه/ عقلانی طرد شده است. در جامه ی شر محض، شری اهریمنی که تن به توصیف نمی دهد، باز می گردد. با این اوصاف، "پسا-سیاست" ما بعد مدرن را میتوان بر پایه اتحاد پنهان دو چهره ی متضاد ژانوس وار آن تعریف کرد: از طرفی، حذف سیاست راستین و دادن جای آن به عملیاتی "بشردوستانه" و عاری شده از هرگونه جنبه سیاسی، و از طرفی، فوران های خشونت بار "شر محض" عاری شده از سیاست، در قالب خشونت قوم گرایان "افراطی" یا بنیاد گرایان مذهبی. باری، رانسیر در این باب روایتی تازه از یکی از کلمات قصار مشهور هگلی پیش می نهد که "شر در خود آن نگاه خیره ای است که موضوع ادراک خویش را شر تلقی می‌کند": سیمای شر در زمانه ما، که آنچنان "تحمل نکردنی" شده که نمی‌توان تجزیه و تحلیل سیاسی اش کرد (فجایعی از قبیل هولوکاست) خود را چنان که هست تنها بدان نگاه خیره ای باز می نماید که آن را چنان که هست (در قالب عاری شده از صبغه ی سیاسی) بر می سازد. برپایه تشخیص رانسیر، گرایش استیلا جویان زمانه ی ما به پسا-سیاست لاجرم ما را بر آن می‌دارد که از نو بر امر سیاسی و جنبه اساسی آن پای بفشاریم، از این حیث، او به سنتی تعلق دارد که شاید بتوان آن را به صفت "ما بعد آلتوسری" متصف کرد: متفکرانی چون بالیبار، آلن بدیو، و نیز ارنستو لاکلائو که جملگی در آغاز مواضعی نزدیک به آلتوسر داشتند. اولین نکته ی قابل ذکر در مورد ایشان این است که همه‌شان عمیقاً با پرداخته ترین نظریه ی راجع به دموکراسی "صوری" در تفکر فرانسه معاصر، یعنی نظریه ی کلود لوفور، مخالف اند. لوفور مفهوم دموکراسی را با صراحت بر پایه ی آرای لاکان صورت‌بندی می‌کند، به اعتقاد او برای بقای فضای دموکراتیک در گرو حفظ شکاف میان عرصه نمادین و ساحت امر واقعی است: در دموکراسی جایگاه قدرت به لحاظ ساختاری اساسا تهی است، هیچ کس برای اشغال آن حق "طبیعی" ندارد؛ آنانی که قدرت را به کار می‌بندند تنها به طور موقت، مجاز به اعمال آن اند.کسی حق ندارد با آن جوش بخورد و تا همیشه در آن خانه کند این نظریه از دقت و ظرافت خاصی بهره دارد.



اسلاوی ژیژک، رخداد، گزیده ی مقالات


@Kajhnegaristan