ایده‌ی سکوت …🔶 در مجموعه حکایاتی که از عهد باستان متاخر به جا مانده، حکایتی آمده به این مضمون:

ایده ی سکوت


🔶 در مجموعه حکایاتی که از عهد باستان متاخر به جا مانده، حکایتی آمده به این مضمون:

"در بین آتنی ها رسم بود هر کس را که می خواست به عنوان فیلسوف شناخته شود کتک سیری بزنند، اگر طرف مشت و لگد را با بردباری تاب می آورد، آن وقت می شد اسمش را گذاشت فیلسوف. روزی مردی بود که کتک اش را خورد، و چون در سکوت تاب آورد، بانگ برداشت که "پس من استحقاق اش را دارم که بهم بگویند فیلسوف!" ولی به حق جواب اش را دادند که "استحقاق اش را داشتی اگر دهانت را بسته بودی".

این حکایت به ما می آموزد که فلسفه قطعا دخلی هم به تجربه ی سکوت دارد، ولی از سر گذراندن این تجربه به هیچ وجه مقوم هویت فلسفه نیست. در سکوت،فلسفه فاش و عریان برپاست، یکسر بی هویت؛ بی-نام را تاب می آورد، بی آنکه در آن نام خود را بیابد. سکوت لغت سری [فلسفه] نیست- برعکس، کلام فلسفه سکوت خودش را مطلقا ناگفته می گذارد.

جورجوآگامبن، ایده ی نثر،ص.111


@Kajhnegaristan