🔶تاملاتی درباره‌ی تاریخ، بالاخص تاریخ فرهنگی🔶. ✍ رضا مجد

🔶تاملاتی درباره ی تاریخ، بالاخص تاریخ فرهنگی🔶
✍ رضا مجد
بخش دوم


تاریخ جوهر انگار سطوح متفاوتی دارد، از ارجاع دادن اتفاقات به نیروهای الهی گرفته، پشت هر اتفاقی یک اراده ی قدسی خوابیده، یک جوهر الوهی، تا اسنس های جدیدی که خلق شده، جوهر درونیاتی که در بالا بهش اشاره شد، جوهری که نگاه روانشناسانه، به سوژه ها حقنه می کند، خودت را پیدا کن، اگر بدبختی، اگر فقیری، اگر بدبختی، علتش در درون توست، اگر خود واقعی ات را یافتی رستگار می شوی، وارونه ی اینها یک چیز است، آنهم تن دادن به وضعیت اکنون و اینجاست، و غرق شدن در توهمات و تصورات خیالی ای که تو را به شکل مضحکی از ریشه های تاریخی و واقعیت واقعی کنده و به دل ساحتی از فانتزی و ایدئولوژی پرتاپ می کند. نوع دیگر تاریخ نگاری جوهر انگارانه، نوشتن خلقیات ما ایرانیهاست، فروکاستن تمام رخدادها و وقایع و مناسبات پیچیده ی اجتماعی به یک سری خلق و خو و بعد آن را تا حد یک جوهر بولد کردن است، این نوع تاریخ نگاری ریشه ی تمام شکست ها و بدبیاری ها و مناسبات را در روحیات ما ایرانیها پیدا میکند مثلا ما ایرانیها بی فرهنگیم، ما ایرانیها قدر نشناسیم، ما ایرانیها نامتمدن هستیم ووو..... در اینجا هم آنچه تبدیل به ذات شده کاراکتر ایرانی است. کاراکتری که جوهرش این است که هیچ وقت مدرن نشود، یا دموکراسی نداشته باشد. نگاهی که به شکل مضحکی صلب است و سوژه هایش را در یک جمود تاریخی رها می کند.دراینجا مسئله این نیست که آیا ما ایرانیها واقعا این خلقیات را داریم یا نه؟ بلکه پروبلماتیک کردن این نوع نگاه است، و این که، چرا این شکل فهم تاریخی هژمونیک شده و چه چیزی باعث شده که ما مناسبات و مکانیسم های اجتماعی را ذیل خلقیات و کاراکتر بفهمیم. مشکل نگاه ذات گرایانه و فرجام گرایانه این است که ازلی و ابدی است و زمانمند نیست. یک چیز فراتاریخی است که تاریخ را به شکل مضحکی به پیش میبرد. این نگاه سعی می کند بگردد در تاریخ یک جوهر ثابت و توپر پیدا بکند تا بتواند تمام مناسبات را بر اساس آن و ذیل آن چارچوب بندی کند.چه زمانی که تاریخ را بر محور ایده یا لوگوس می خوانیم و آن را محصول اذهان آدمی تلقی می کنیم، چه زمانی که تاریخ را بر اساس خلق و خو قرائت کنیم، چه زمانی که بر اساس مشیت الهی قرائت کنیم.
در تمام تاریخ نگاری ها تاریخ مشروطه را به گونه ای قرائت می کنند تو گویی یهو ملت از یک خواب غفلت بیدار شده و نگاه کرده و دیده که غرب دارد پیشرفت می کند و اینها هم خواستار پیشرفت و آزادی و عدالت شده اند، یا یک روایت مضحک دیگر این است که ناصرالدین شاه می رود فرنگ بعد آنجا را مدرن می یابد و بر می گردد و شروع می کند به مدرن کردن کشور. خوب من منکر این روایت ها نیستم ولی می خواهم بگویم یک شکل دیگر مواجهه با تاریخ مشروطیت هم هست و آن قرائت آن بر اساس یک رویداد طبیعی ای بنام وبا و قحطی است. در دروره ی ناصری و قبل از مشروطیت یک وبای وحشتناک به ایران وارد می شود و هم ارز با آن یک قحطی وحشتناک شروع می شود که به روایتی سه میلیون و نیم آدم را می کشد یا به روایتی دو میلیون حالا دو یا سه مهم نیست مهم تاثیری است که این اتفاق در تاریخ می گذارد، و اینکه چگونه مطالبات مدنی اولین بار به شکل یک مطالبه بهداشتی خودش را نشان می دهد یا به قولی چگونه سوژه ی مطالبه گر مشروطه،از طریق بهداشت و از دل تاریخ وبازده زاده می شود.یا چگونه شهر تهران اولین بار توسط وبا گسترش می یابد، مگر می شود این تاریخ را اراده گرایانه خواند یا شخصیت محور، مثلا ناصرالدین شاه دستور داد که پایتخت را گسترش بدهند و به همین خاطر کوچه های تنگ و تاریک مردم را ویران کرده تا شهر را وسعت بخشند، الان که الان است، دولت با تمام دب دب و کب کبش، نمی تواند عقب کشی های شهرها و روستاها را اجرا کند چه برسد زمان ناصرالدین شاه که با نبود امکانات یک شبه زد و پایتخت را وسعت بخشید، یا تولد امنیه یا پلیس، اولین بار از طریق مقوله ی بهداشت و وبا صورت می گیرد.باید یک چیزی باشد که کل وضعیت را پروبلماتیک بکند... ادامه👇
@Kajhnegaristan