آموزه‌های من (۱):

آموزه های من(1):
بخشهایی از کتاب در حال ترجمه «آموزه های من»: سخنرانی های طنز آمیز لکان در مورد کتاب «نوشتارها» در شهرستانهای اطراف پاریس به سال های ۱۹۶۷-۱۹۶۸ است.
مترجم/ فرزام پروا


-فکر نمی کنم بتوانم آموزه هایم را به شما به شکل یک قرص بدهم؛ فکر می کنم چنین کاری سخت باشد. احتمالا چنین اتفاقی بعدا خواهد افتاد. این همان چیزی است که همیشه در انتها اتفاق می افتد. وقتی به اندازه کافی از زمان مرگتان گذشته باشد، می توانید خودتان را در سه خط از یک کتاب مرجع [به صورتی] خلاصه شده پیدا کنید – گرچه تا آنجا که به من مربوط می شود، مطمئن نیستم این کتاب مرجع چه کتابی خواهد بود.

-آنچه سعی می کنم انجام بدهم این است که به شما چیزی را ارائه کنم که هنوز در حال ساخته شدن است، یعنی در حال شدن، چیزی که ناتمام است و احتمالا فقط وقتی تمام خواهد شد که من تمام شوم، اگر من یکی از آن تصادف های آزار دهنده ای نداشته باشم که باعث می شود آدم از خودش بیشتر عمر کند.

-آنقدرها کار ساده ای نیست که در مورد [روانکاوی] هر هفته حرف بزنید، این قانون را هم داشته باشید که هرگز چیزی را دوبار نگویید، و چیزی را که [برای همگان] آشناست نگویید، گرچه می دانید که آن چه [برای همگان] آشناست دقیقا چیزی نیست که غیرضروری باشد.

-آموزه من در حقیقت بطور کاملا ساده زبان است، و مطلقا چیز دیگری نیست.

-خیلی برای هر چیزی که در دانشگاه اتفاق می افتد غیر معمول است که طنین و سر و صدایی داشته باشد، چرا که دانشگاه [اصولا] طوری طرح ریزی شده که این اطمینان را بدهد که فکر هرگز هیچ سر و صدایی نداشته باشد.

-[بقول] هایدگر: زبان خانه انسان است…. این معنی می دهد که زبان پیش از آنکه انسان باشد وجود داشته، و این واضح است. نه تنها انسان به همان طریقی که در جهان زاده می شود در زبان زاده می شود؛ [بلکه] او از طریق زبان زاده می شود.

-فروید یک رویا را به عنوان یک گره خاص توصیف می کند، یک شبکه تداعی از فرمهای فعلی آنالیز شده که به اصطلاح یکدیگر را قطع می کنند، نه به خاطر آن چیزی که دلالت می کنند، بلکه به خاطر نوعی هم آوایی… وقتی شما کلمه ای که حداکثر تعداد شبکه های رشته های قارچی در اطراف آن متمرکز شده اند را پیدا می کنید می دانید که آن هسته پنهان گرانش اشتیاق مورد جستجوست. آن در یک کلمه، نقطه ای است که الان داشتم در موردش صحبت می کردم، نقطه گره ای که در آنجا گفتار یک حفره می سازد.

-به این دلیل که زبان وجود دارد است که حقیقت هست، همانطور که کسی می تواند بیاید ببیند.

-ویگوتسکی متوجه شد که به طرز خارق العاده ای، ورود کودک به دستگاه منطق نبایستی به عنوان نتیجه یک نوع رشد روانی درونی در نظر گرفته شود، بلکه بر عکس، بایستی به عنوان چیزی شبیه به طریقی که در آن کودکان یاد می گیرند بازی کنند دیده شود، اگر بتوانیم آن را اینطور بیان کنیم.
ادامه دارد...


@Kajhnegaristan