تفکر و تاریخ!

تفکر و تاریخ!

گفتن چیزی درباره هر گونه روش که نشان از اندیشیدن انسان در لحظه ای خاص داشته باشد به غایت کاری دشوار است، طوری که بتوان هم حرکت را درک کرد و هم بتوان توقف اندیشه را نشان داد، به قول بنیامین: "حرکت و توقف افکار، هر دو جزیی از تفکرند." [ N 10a 3]

مطلب مورد نظر این بحث و البته پرسش اصلی این است که بدانیم جای اندیشه دیالکتیکی کجاست؟

منظور از اندیشه آن هم از نوع دیالکتیکی همان روندی ست که میان حرکت و توقف افکار جا می گیرد تا اندیشه ای دیگر متولد شود. در یک کلام تفکر دیالکتیکی از شکاف میان حرکت و توقف بوجود می آید. واسطه ای میان توقف و حرکت و همانطور که بنیامین به درستی اشاره می کند:" متفکر دیالکتیکی بودن به معنی افتادن باد تاریخ در بادبان های خویش است. این بادبان ها همان مفاهیم اند. لیکن در اختیار بادبان ها کافی نیست. نکته تعیین کننده آگاهی به هنر تنظیم آن هاست."

به این ترتیب متفکر دیالکتیکی آن کسی ست که آگاهی به هنر تنظیم بادبان دارد و ظاهرا این همان چیزی ست که تفاوت ها را رقم می زند، مسیری برای عبور از دل آنچه تاریخ می نامیم و لمس آن چیزی که متفکر آن را در زمانه ی خویش حس می کند. رخدادهایی که او خود در آن ها شرکت دارد." متنی نوشته شده با جوهر نامرئی روایت او را تشکیل خواهد داد." [ N 11. 3] حرکت از دل حرکتی دیگر همچون جنینی که دست و پا می زند تا در عین حالی که از آن تغذیه می کند بتواند از تنگنای رحم خلاص شود. تاریخ همچون این رحم بستر و منبع تغذیه تفکر است و زمانی که آسودگی بر این نوع تفکر مستولی شود، شکاف ها نیز از بین می رود و آن زمان دیگر زایشی وجود نخواهد داشت و در نتیجه همه چیز بوی ماندگی به خود می گیرد.

اینطور می توان گفت که زمان حال بسیار تعیین کننده است تا متفکر بداند به کجای تاریخ تعلق دارد. یک طرف اندیشمندی ست که قصد محافظت از مفاهیم را دارد و با تمام توان تلاش می کند هر گونه شکاف تاریخی را پوشش دهد تا خود را ابژه ی محض تاریخ معرفی کند و در طرف دیگر متفکری ست که نیروی مخرب تاریخ را درک کرده و خوب می داند با منظومه ای طرف است که هم میراث سنت و هم وارثان آن را تهدید می کند"[N 10a. 2] نماینده چنین تفکری مدام دست و پا می زند تا راهی برای تفکر خویش پیدا کند، جستجویی که شکاف هایی دیگر به همراه دارد، تخریبی پی تخریبی دیگر و اینجاست که هنر از دل تاریخ زاده می شود و اینگونه ست که هنر به زعم بسیاری عالی ترین شکل تفکر است، عصاره ای جهت باردارشدن مفاهیم و در نهایت تولدی دیگر.

حال شاید بهتر بدانیم چرا کسی مانند بنیامین شیفته نقاشی فرشته ی نو (anglio novos) اثر نقاش سویسی/آلمانی پُل کِلِه میشود و تمام تلاشش را میکند تا با وجود وضع بد مالی هر طور شده تابلو را خریداری کند.

اگر بدون دانستن اسم اثر به آن نگاه کنیم، هر چیزی به ذهنمان می آید که ممکن است اصلا ارتباطی به عنوان اثر نداشته باشد. اینطور میتوان گفت که خود پل کله هم قصد نمایش فرشته یا آن چیزی که ما به نام فرشته می شناسیم با آن اندام سیمین گون، ماهیچه های منظم و نگاهی شفاف و یا هر چیزی از این دست ندارد. فرشته ی کله همانطور که خودش می گوید فرشته ای نو است. فرشته ای که در زمان او وجود داشته و برای او دارای چنین شکلی بوده. اینجاست که فرشته از میان شکاف زمان و زبان زاییده می شود و آن تصویر مبهم با عنوانی دو کلمه ای انسجامی معنا دار پیدا می کند.
فرشته ای نو [Anglios novos]
فرشته ای در زمانه ی نازی ها و فاشیست ها اینگونه تمام قد روبرویمان می ایستد و خودی نشان می دهد. اینجاست که متفکر دیالکتیکی وارد صحنه می شود و در حالیکه مفاهیم تاریخ را حفظ می کند در عین حال دست به تخریب تصور ساخته شده توسط این همان مفاهیم می زند. تخریب در عین نگهداری آن چیزی ست که نیچه به آن اندیشیدن با پتک می گفت و در قامت هگلی (aufhebung) حاصل می شود و اینچنین پل کله نماینده تفکر دیالکتیک می شود و بنیامین اینگونه شیفته این اثر به خصوص.

#احمد_عدنانی_پور
#والتر_بنیامین

@Kajhnegaristan