🖋 حاکمیت ترمیدوری بر جهان؛ نگاهی به کتاب «در دفاع از ترور: آزادی یا مرگ در انقلاب فرانسه»، سوفی وانیچ

🖋 حاکمیت ترمیدوری بر جهان؛ نگاهی به کتاب "در دفاع از ترور: آزادی یا مرگ در انقلاب فرانسه"، سوفی وانیچ
✍محمدزمان زمانی


🖍 اگر ازادی را می خواهید چاره ای ندارید جز اینکه همراه با ان ترور را نیز بخواهید (کلود لفور) اسلاوی ژیژک در مقدمه اش بر این کتاب حق داشته بگوید این همان کتابی است که منتظرش بودیم. سوفی وانیچ با مرور دوباره انقلاب فرانسه و نیروهای درگیر در آن، به ما تصویری کلی می دهد که می تواند برای فهم بهتر جهان کنونی یاریمان دهد. وانیچ با نشان دادن عوامل سیاسی- تاریخی ای که منجر به شکلگیری دوره ترور در انقلاب فرانسه شد، یعنی دوره ای که مردم به نام انقلاب خاینان به انقلاب را به سزای اعمالشان رساندند و سپس خود مقهور حاکمیت ترمیدوری شدند، نشان میدهد که جهان هنوز از زیر سیطره این حاکمیت ترمیدوری بیرون نیامده است. حاکمیت ترمیدوری نخست به جان ماده دوم اعلامیه حقوق بشر انقلاب فرانسه افتاد و آنرا نقض کرد و از قانونیت انداخت، همان ماده ای که به استناد آن حق مقاومت در برابر ظلم و ستم مشروع قلمداد شده بود و مبنای حکومت دوره ترور (4-1793) بود. با وقوع ترمیدور شهروندان از بیان نقطه نظرات خود بازداشته شدند و حتی مجبور به نکوهش اش شدند، یا به تعبیر سوفی وانیچ "از دسترسی به لوگوس سیاسی محروم شدند". اطاعت از قانون جای استدلال ورزی دمکراتیک شهروندان را گرفت و الگوی دمکراتیک انقلابی که هر شهروند را مسیول دفاع از حقوق بشر در برابر دولت می دانست انکار شد. ترمیدور تحت پوشش مبارزه علیه "آنارشی" از کلیت انقلاب سلب صلاحیت کرد. واژه آنارشی در سال 1795 یعنی در دوره ترمیدوری علیه مناطق شرقی پاریس که تقاضای "نان و قوانین 1793" را داشتند به کار برده شد. آنارشی در اینجا با "نظام روبسپیر" (از اعضای انقلاب کبیر فرانسه) یا رژیم 1793 (در دوره ترور) یکی گرفته می شد. بدینترتیب آنارشیست معنای جدیدی گرفت: خونخوار. ترس از آنارشی ترس طبقه صاحبان دارایی بود، ترسی که هنوز نشان ترومای ترور را بر خود داشت، با اشباح هراسناکش: برابری و قانون ارضی. فیگور آنارشیست بدل شد به یک هیولا. اما شاید مهمترین بداعت تحلیل وانیچ را باید آنجا یافت که این تغییرات تاریخی را با تغییری که متعاقب اش در معنای "مرگ" و "زندگی" پیدا شد در پیوند قرار می دهد. بدن کشته شدگان و خاینان به انقلاب فرانسه و مرگشان نوعی فرایند زیباشناسانه شدن را پشت سر گذاشتند. اجرای مجازات مرگ که واقعیتی سیاسی و نشانگر اعمال حاکمیت مردم بود بدل شد به امری صرفا انسانشناختی، به معنای رایج در قرن هفدهم، یعنی هنگامی که رشته انسانشناسی از تاریخ جدا بود و دانشی درباب سرشت بشر تلقی می شد. به تعبیر دقیق و زیبای وانیچ، از اینجا بود که دیگر بشر نمی توانست به ایجاد خوشبختی بر روی زمین امیدوار باشد. این نفی معنای دوره انقلاب راه بر گونه ای "تقدیرباوری" گشود که هر نوع میل و اشتیاق بشر به خوشبختی بر روی کره زمین را از معنا می انداخت. ترمیدور شروع عصر حاکمیت و سلطه "دل سوزاندن های احساساتی" بر قربانیان شد، قربانیانی که دیگر مهم نبود که بوده اند و چه کرده اند و تنها مرگ فیزیولوژیک شان اهمیت داشت، چه رعیت باشند و چه شاه. و درست در همین بزنگاه است که "زندگی به ما هو زندگی" ارج می یابد و قدر می بیند و بر صدر می نشیند. کار بدانجا رسیده بود که حتی خواست نان و اجرای قانون اساسی 1793 سرکوب می شد و حکم مرگ می گرفت. تصویری که از دوره ترمیدور میبینیم درست تصویر عصر ماست، عصر مردمی که از هر گونه ابزاری برای برپایی "جشن باشکوه ترور"شان محروم شده اند، برای اعمال حق حاکمیت مطلق به نام خودشان. کارکرد مشروعیت بخشی به این حاکمیت ترمیدوری در دوره ما - که دوره شدیدترین و خشن ترین جلوه و نمایش انست- به عهده مفهوم "اصلاح طلبی" و "رفرمیسم" نهاده شده است. این مفاهیم اسب تروای ایدیولوژیک بساط و سازوکار سیاسی حاکمیت ترمیدوری طبقه حاکمه اند. پس برای فرونشاندن این دوره ترمیدوری گویا چاره ای نیست جز رجعت دوباره به همان ماده دوم اعلامیه حقوق بشری که منتهای زحمت و دردسر را برای طبقات حاکمه فراهم کرد تا بساط ترمیدوری شان را به پا کنند: حق مقاومت در برابر ظلم و ستم، و ماده 35 این اعلامیه که از وظیفه قیام و شورش در برابر آن سخن می گفت.


@Kajhnegaristan