‍. ✍ آرمان اسدی …

. ‍ #یادداشت
✍ آرمان اسدی



🔆▪️ نه!
اشتباه نکنید
من خوردن عسل را ترجیح میدهم.
سالها پیش فیلمی درباره انفجارهایی در کهکشانهای دور دیدم و اینکه نور ساطع شده ای را که اخترشناسان رصد میکردند مربوط میشد به ملیونها سال نوری قبل که به ما رسیده است . یعنی آنچه را که میبنیم ملیونها سال نوری از زمان وقوعش گذشته است. میدانید میلیونها سال نوری یعنی چه؟؟؟؟!!!!!!!
حال فرض کنید در چنین فاصله دوری تصویری از ما نیز رصد میشود. یعنی آنگاه که مثلا انفجار بمب اتمی در هیروشیما دیده شده، از این واقعه ملیارده ملیارد سال گذشته است.
چه حالی دارید اگر بدانید از رنجی که بر شما وارد شده و روزو روزگارتان را تیره کرده و از آن رهایی ندارید همین حالایی که تصویرتان در جایی دیگر رصد میشود نه شمایی وجود دارید نه رنج شما، نه میلیونها نسل بعد از شما؟؟؟؟؟؟؟ یا اگر غرق یک شادی هستید و خود را فاتح زمان و مکان میدانید در جای دیگری از این بی منتهای بی در مکان و بی در زمان، میلیاردها سال گذشته است.؟؟؟؟؟
بحثم بر عدم پایداری وقایع نیست. میخواهم بدانید که در همین لحظه که بر انکار و اثبات خود و جهان آنقدر اصرار میورزیم و جنگها و فتح ها راه انداخته ایم و معرفتها و علمها تولید کرده ایم و عشق ها و نفرتها ورزیده ایم و ...... طومارمان پیچیده که نه و پوسیده که نه بلکه گویی هرگز نبوده است.
با چنین درکی چه میتوان کرد؟ به قول دوستی نازنین بهتر است با عزت این تباهی محتوم را پذیرفت قبل از آنکه مجبور شویم با خفت بر واقعیتش سر بنهیم.
من دید مثبتم را اعلام میکنم و آن فاتحانه و مغرورانه شکست را پذیرفتن است. زیبا و شکوهمند. این نگاه مرا نه تنها از مرگ _آن نقطه عظیمت و عظمت جاودانه_ هراسناک نمیکند بلکه آغوشم را میگشاید تا پیروزمند شکست خود باشم و مرگ را زندگی کنم.
مرگ آن نیروی عظیم و منبع انرژی بی پایانیست که هیچ رانه ای را نمیتوان با خورشید همیشه تابانش مقایسه کرد.
آن حکایت اساطیری را به یاد آورید و آن انسان آویزان در چاه دهشتناک که بالای سرش را شتری مست گرفته است و در پایین چاه اژدهایی آتشین دهان گشوده است. در حالی که دستانش را به ریشه های درختی گیر داده است که دو موش سفید و سیاه مدام و بی وقفه در جویدن ریشه هایند و در چنین شرایطی آن انسان گرفتار مشغول خوردن از کندوی عسلی میشود که بر دیواره چاه است. جدای از تفسیرهای کما بیش یکسانی که از این داستان وجود دارد ، همه متفق القول کار انسان گیر افتاده را تقبیح میکنند.
من اما آن انسان آویزان را همان ابر انسان واقف شده به اوضاع و واقعیت نیستی در عین هستی در ابتدای بحث میدانم، که در چنین شرایطی عاقلانه ترین کار، مشغول خوردن عسل بودن است.
و این نه تنها تسلیم نیست بلکه فتح مرگ است . مرگ را در ذات خود زیستن است.
در شکوه آتش سوختن و برشعله هایش هیزم هیبت بودن ، آن ابر مرد را جاودانه کرد. او که آغوش گشوده و فریاد عاشقانه اش در گوش آسمان تثبیت شده است :
پس ای شمشیرها مرا در یابید!🔆


@Kajhnegaristan