این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1
دلنوشتهای بر فیلم سولاریس.. ✍ هدا لایق.. 🔸 «سولاریس
دلنوشتهای بر فیلم سولاریس.
✍ هدا لایق
🔸" سولاریس. اقیانوس روانکاوی"🔸
⚠️ بخش دوم
🔆برایم این جمله یکی از زیباترین جملاتی بود که در این فیلم شنیدم! در روانکاوی فرد کم کم میفهمد که حوادث، اتفاقات و اشخاص به راستی چیزی جز تصورات شخصی خود او نبودهاند و گویی تمام آنچه فکر میکرده واقعیت بیرونی است، جز ساختههای ذهنی خودش نبوده است!
کریس روی تختش برای استراحت دراز میکشد، وقتی بیدار میشود هری همسر سابقاش را که ده سال پیش بر اساس خودکشی مرده است در کنار خود زنده میبیند! از هری میپرسد: تو از کجا آمدی؟
در طی فیلم رابطه عاطفی و در بعضی دیالوگ ها جزئیات و تلاطمهای ارتباط کریس و هری را میبینیم. اما آنچه به نظرم جای فکر داشت این بود که چندین بار کریس وقتی روی تختش میخوابید( که یادآور تداعی آزاد روی couch روانکاوی بود) در تمام طول این مدت وقتی کریس بیدار میشد با شکلی جدید از دیدگاهش با رابطه با هری مواجه میشد.
هری چندین بار با مدلهای مختلف خودکشی کرد و دوباره در شخصیتی متفاوت زنده شد! بخشی از گذشته کریس مدام در شکلهای مختلف تجسم مییافت.
باز هم شبیه روند روانکاوی! آنالیزان در طی پروسه روانکاوی ممکن است بارها رنجها و زخمهای روانیاش را بازگو کند، از یک سری از روابط و مسائل دست نمیکشد و مدام آنها را تکرار میکند. هر بار روانکاو همانند خورشیدی نور را از زوایای مختلف بر تجربیاتی که هر بار خود را در هئبت به ظاهر جدید بروز میکنند میتاباند، و هچون منشوری که وقتی نور سفید به آن تابانده میشود طیف تمام رنگ هایی را که در نور سفید وجود دارند، بطور جداگانه و مجزا میبینیم. هر بار از نگاهی جدید و با رنگی جدید در معنایی متفاوت آن را درک میکنیم تا شاید بلاخره به حقیقتی درباره آن دست یابیم.
صحنه دیگری که برایم جالب بود آن سکانس در کتابخانه بود که به مدت 30 ثانیه دچار بیوزنی شدند. در آنجا میبینیم که کریس و هری به صورت معلق در فضا و بی وزنی و آسودگی خاصی یکدیگر را در آغوش میگیرند. برایم تداعی کننده دوران جنینی هر انسانی بود. آنجا که در فضایی معلق جنین در رحم مادر در پیوستگی مطلق با او حضور دارد.
شاید آرزوی هر انسانی از آن احساس امنیت از حضور همه جانبه مادر و داشتن کامل او ! آیا هری به نوعی برای کریس تداعی کننده مادرش بود یا نه؟ نمیدانم! اما شاید چیزهایی در افرادی که به آنها علاقهمند میشویم وجود دارد که ناخودآگاه چیزی از اولین پیوندهای عاطفیمان را با خود دارند. چرا که در ادامه فیلم مادر کریس برایش تجسم مییابد. مهر مادری که از کریس همانند کودکی مراقبت میکند و او را تمیز میکند و سعی میکند به آشفته حالی او سامان دهد.
کریس بلاخره بعد از گذراندن تغییرات درونی پیاپی در طی رابطهاش با هری گویی دیگر او را در تصورش متجسم و زنده نمیکند و با پذیرش حقیقت حتی به نوعی دیگر به عشق نگاه میکند.
ماموریت کریس تمام میشود و برایش سوال است که آیا باید به کره زمین بازگردد یا نه؟ سوال بسیار زیبایی از اسناوت میپرسد و میگوید: با تصور امکان تماس با این اقیانوس آیا من حق دارم پایین بروم؟ به راستی "مسئولیت" چنین آگاهی تا کجاست؟
کریس به زمین باز میگردد. اما آیا واقعا همان آدم قبل از سفر به سولاریس است؟ او با نگاهی متفاوت به پدرش نگاه میکند، با عشقی جدید در برابرش زانو میزند. پدری که قانونش ناجی روح و روان شخص در مفاهیم روانکاوی است. در انتهای فیلم خانه کریس را از فضای بالا نشان میدهد که انگار در وسط اقیانوس سولاریس است. گویی از این پس کریس سولاریس را زندگی میکند. سفر به سولاریس، به اقیانوس روانکاوی سفری است که دیگر تقریبا محال است شخص همانی بماند که بوده است! شاید اکنون کریس، تجربه و تنهایی برتون را بفهمد!
راز جز با رازدان انباز نیست
راز اندر گوشِ مُنکِر راز نیست/ (مثنوی معنوی- دفتر ششم)
@Kajhnegaristan