‍.. ❗️⭕️ دماغ پینوکیو و عشق❗️



❗️⭕️ دماغ پینوکیو و عشق❗️
✍ آرمان اسدی


📙کدام امر متعالی میتواند در یک جوان شانزده ساله وجود داشته باشد که جنس مخالفش را تا به آن اندازه منقلب کند که گونه هایش گل بیاندازد و بیخواب و بی اشتها شود و گوشه گیر و منزوی غم عالم را بر شانه های خود احساس کند.؟؟؟ اولین تجربه های انسان از امری به نام عشق معمولا در این سنین رخ میدهد. گو اینکه در سنین پایین تر نیز بی آنکه وقوفی به این امر باشد در قلک ناخودآگاه کودک پس اندازی خفته و ناهوشیار از این سکه براق اما تقلبی ذخیره میشود؛ اما اولین تجربه های آگاهانه معمولا در این سنین رخ مینمایاند. تجربه ای به نام عشق و به کام تن!!!
یک میل صرفا فیزیولوژی که در کودکی، حلقه یا حلقه هایی از آن به دلیل شناخت ناکافی از بدن و عدم بلوغ جنسی گم میشود و معمولا تا سالهای سال مغفول مانده و کدی اشتباه به خود فرد و به دیگران ارسال میکند. کدی که ذیل عشق رمز گشایی میشود و برای آن سیر و سلوک و مراتب قائل میشوند.
برگردیم به آن سوال ابتدایی. کدام امر متعالی؟
در ربشه یابی و ریزبینی این پدیده جز امری مبهم و غیر قابل بیان در اکثر موارد چیزی یافت نمیشود و چه مناسبتر آنکه این ناشناخته و این غم عزیز را به عشق نسبت دهند چرا که در آن نیز رانه ای قوی و به ظاهر ناشناخته هست که میلی مبهم را دم به دم انگیزه میبخشد و از قضا تظاهرات یکسانی نیز دارد و معمولا تبعاتی همانند که بارزترین آن همانا به هیات معشوق در آمدن و خود را در او باز تعریف کردن و فراموشی از خود و همه او، شدن است.
اما هر چه در این عشق پیش میروی و در وصل میکوشی افتراقش با آن شکل لاهوتی آشکارتر میشود.
در واقع آن نیروی محرکه پس از چندی تظاهرات جدیدی از خود بروز میدهد. چرا که خواستگاه اصلیش که همانا یک رانه جنسی است را کشف میکند و زبان میگشاید. آن واژگان مبهم و در پرده آشکارتر میشوند و جسم که تا آن زمان مغفول و حتی انکار میشد سهم خواهی میکند و پا به عرصه میگذارد و تمنای وصل و تنانگی گفتمان بی پرده و رایج میشود.
این تمنا شروع به رویا پردازی میکند و در این مسیر از هیچ تخیلی فروگذار نمی کند . هر چه عطش افزونتر میشود وصل و یکی شدن رویایی تر و غیر واقعی تر میشود. این اوج گرفتن اولین مرحله سقوط است. چرا که در صورت وصل هیچگاه آن شکل نمادین و آن تنانگی اساطیری محقق نمیشود. هیچ گاه آن مختصات وعده داده شده در خیال یافت نمیشود و امپراطوری بی زوال عشق رو به افول مینهد.
معشوق که جایگاهی آسمانی و فرازمینی داشت به هنگام گشنگی حریصانه میبلعد. وقیحانه دفع مزاج میکند. در بیماری ژولیده میشود و در تصاحب میدرد.
گویی به اوج داستان زیباترین غریق جهان اثر مارکز بزرگ رسیده باشیم و آن سوگواری و فهم مشترک اهالی دهکده ، از استپان بلند بالا با سینه ای ستبر که در آنی به درماندگیش پی میبرند و اینکه قد بلندش مانع ورودش از درخانه ها میشد و چهارپایه ها زیر سنگینی هیکلش میشکستند.......
آن رویای دیرینه و دور به حقیقتی قابل لمس و ماده ای سنجیدنی و قابل معامله تبدیل میشود و اگر مبتلات و حواشی مرتبط با آن نبود به چوب حراج ، عطایش به لقایش بخشیده میشد.
عاشق دن کیشوت محکوم به نبرد با اژدهای آسیاب عشق میشود.
و عشق نقطه مقابل دماغ پینو کیو:
یکی با دروغ، بزرگ میشود و دیگری با بزرگ شدن، دروغ.📙



@Kajhnegaristan