📝امر نامتناهی و امر مشترک. ✍ ژان-لوک نانسی …

📝امر نامتناهی و امر مشترک
✍ ژان-لوک نانسی



🔶 دموکراسی هنوز آنطور که باید و شاید به این واقعیت اذعان نکرده که به یک معنا "کمونیستی" هم هست، زیرا در غیر این صورت چیزی نیست جز مدیریت ضروریات و احتیاجات اولیه، چیزی بی روح، فاقد عنصر میل،عاری از حیات،و بی معنا. بنابراین،مساله نه فقط بر سر رسیدن به "روح دموکراسی" بل پیش از هرچیز بر سر فهم این نکته است که "دموکراسی" مقدم براینکه شکل،نهاد، یا رژیمی سیاسی باشد، روح است. آنچه در این تعبیر ممکن است در نگاه اول تناقض آمیز و ناسازگار، یا حتا "روحانی" و "ایدئالیستی"،به نظر رسد، از قضا حاوی واقعی ترین، عینی ترین،و اضطراری ترین ضرورت [روزگار ما] است.

...روح دموکراسی چیزی نیست جز وجود و حیات انسان،نه "انسان" اومانیسم که با متر و معیار انسانی مفروض ارزیابی می شود (آخر این جانور فرضی را کجا می توان یافت؟ تحت چه شرایطی؟ جایگاه و وضعیت اش چه خواهد شد؟)بل انسانی که تا بی نهایت و بطور مامحدودی از انسان فراتر می رود و تعالی می جوید. آنچه تاکنون فاقدش بوده ایم ترکیبی از پاسکال و روسو است. مارکس به آشتی دادن این دو خیلی نزدیک شده بود، چرا که می دانست انسان خود را تولید می کند و اینکه این تولید به مراتب ارزشمندتر از هر برآورد یا ارزش گذاری مشخص و قابل اندازه گیری ست. و این مارکس بود که نام خود (نام خاص اش و نه برچسب "مارکسیسم") را بی هیچ چشم داشتی به ضرورت و اقتضای کمونیستی [دوران] بخشید....

این ضرورت (exigence)یا نیاز، این ضرورت انسان، ضرورت امر نامتناهی (infini)، و ضرورت امر مشترک (commun)- که همگی تبدیل یافته، صرف شده، و تغییر وجه یافته ی امری واحدند- به ذات خود نمی تواند متعین یا تعریف شود. در اینجا، سهمی (part) از امر محاسبه ناپذیر(incalculable) وجود دارد، همان سهمی که بی شک بیشترین مقاومت را از خود در برابر دست اندازی و تصاحب فرهنگ محاسبه ی فراگیر-فرهنگی که "سرمایه" نام دارد-نشان می دهد. این سهم اقتضا می کند که از همه ی محاسبات توام با پیشبینی و هرگونه انتظار سود یا بهره بگسلیم. البته این گسست قرار نیست به معنای لغو یا بطلان هرگونه پیشبینی،تهیه و تدارک، و به حساب آوردن دقیق ترین (یا عادلانه ترین) مقادیر باشد. اما سویه ی نامتناهی این ضرورت باید مکان وقوع خود را هم بیابد- همچنان که زمان و فرصت اش را. چرا که این زمان(زمانی سخت کوتاه)،یعنی زمان 68، بیش از آنکه "کرونوس" [kairos]بود: به عبارت دیگر، بیش از آنکه استمرار و توالی باشد، فرصت بود و مواجهه، آمدنی بود بدون آمده ی نهایی (Sans avènement advenue)، رخ دادنی بدون رخداد نهایی؛ حدوثی بدون حادثه ی مطلق )، بدون بر تخت نشاندن و تقدیس، آمدن و رفتن فهمی از اکنون بود همچون حضور توامان (coprésence) امکانات. این امکانات خود بیش از آنکه به عنوان حق/قانون (droit)تعریف شوند، به مثابه ی اموری بالقوه تعریف می شدند، توانش ها یا بالقوه گی هایی که بیش از آنکه به "محتمل بودن"شان (faisabilité) شناخته و ارج نهاده شوند، از بابت گشودن یا گستردن هستی ای درک می شدند که همچون امکانات بالقوه عرضه اش می کردند، بی آنکه این امکانات بالقوه یا توانش ها مجبور باشند به تحققی بی قید و شرط موکول شوند، چه رسد به شئ شدگی(réification). برعکس، خود امر نامشروط (I inconditionnel) هم، از حیث مطلقیت "تحقق ناپذیر"ش، باید همچنان به ایفای نقشی در کار محقق و انجام یافته ادامه دهد.


از فصل "امر نامتناهی و امر مشترک" در کتاب "حقیقت دموکراسی"


@Kajhnegaristan