این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1
دلنوشتهای بر فیلم سولاریس.. ✍ هدا لایق.. 🔸 «سولاریس
دلنوشتهای بر فیلم سولاریس.
✍ هدا لایق
🔸" سولاریس. اقیانوس روانکاوی"🔸
⚠️بخش اول
🔆وقتی برتون برای اولین بار پا به سیاره سولاریس گذاشته، بسیار جوان بوده است و اکنون مردی میانسال و جا افتاده شده که به ملاقات کریس کلوین آمده است. کریس قرار است فردا صبح به ایستگاه فضایی سیاره سولاریس اعزام شود. چرا که سرنشینان ایستگاه تمام مدت خبرهای نامربوطی مخابره میکنند و کریس باید تصمیم بگیرد که پژوهش در ایستگاه سولاریس ادامه یابد یا ایستگاه فضایی از مدار سولاریس خارج شود؟
گویی برتون عمیقا تنهاست، تنهایی درونی از عدم درک شدن توسط خرد جمعی. تنهایی از تجربه منحصر به فردی که نمیتواند حتی با گذر سالهای زیادی از جوانیاش آن تجربه را برای دیگران توضیح و توصیف کند. او فیلم بیان و تجربهاش در مواجه با سطح اقیانوس سولاریس را که برای محققین دیگر در جوانی توضیح داده برای کریس پخش میکند. همه محققین اعترافات او را یک توهم میدانند و اطلاعاتی که ارزش بررسی علمی ندارند. فقط یک نفر است به نام مسنجر که میگوید اطلاعات برتون نیاز به به بررسی دقیقتری دارند. ممکن است درست باشند یا نه.
برتون در مواجهه با سولاریس خود را در برابر توده غلیظی از مه و ذراتی معلق مییابد، چیزی غیر منتظره حتی برای خودش. و بعد از آن تغییراتی در سطح سولاریس را میبیند و میگوید چیزی شبیه یک باغ را دیده و یک کودک که او را نمیشناخته. اما وقتی فیلم آن را پخش میکند دیگران فقط مه میبینند و به او میگوییند همهاش همین بود؟ چرا فقط از ابرها فیلم گرفته ای؟ هیچ کس تجربه برتون را باور نمیکند!
کریس و برتون در کنار تاب محوطه خانه پدری کریس قرار میگذارند تا حرف بزنند.
کریس میگوید: من به دنبال حقیقت هستم و به آن علاقه دارم اما تو میخواهی مرا به یک حامی متعصب تبدیل کنی!
برتون در جواب میگوید: میخواهی چیزی را که الان قادر به درکش نیستی نابود کنی؟
برتون با عصبانیت و ناراحتی کریس را ترک میکند...
از همین ابتدای فیلم تا انتها سیاره سولاریس و اقیانوسی که در آن است که گویی مغز عظیمی است، اقیانوس سولاریس یک مغز متفکر است که زنده است و افراد در مواجهه با آن از جریان تحولات عمیقی عبور میکنند برای من با پروسه روانکاوی تداعی شد. افراد مختلف در مواجه نزدیک با سولاریس هر کدام تجربیات مختلفی را از سر میگذرانند. چیزهایی مختلف میبینند و گویی زندگی گذشته، آرزوها و رنجهایشان دوباره زنده میشود. هر بار به شکلی جدید ظهور میکنند، میمیرند و باز در هیبتی جدید خود را بروز میدهند!
آیا این شبیه آن چیزی نیست که در روانکاوی اتفاق میفتد؟ دانشی بی انتها همانند اقیانوس، همانند سفر به سیارهای دیگر که مواجه نزدیک با آن برای هر شخص تجربهایست منحصر به فرد! تجربهای که در طی سالها فرد را از تحولات و دگردیسیهای مختلفی عبور میدهد، تجربهای که وقتی به مرور زمان کونسانس های شخص در آن از بین میرود، نگاهش به خیلی چیزها و دنیا عوض میشود. به طوری که شاید دیگران او را باور نکنند، تنهایی عمیق درونی از عدم درک شدن همانند برتون، یا بیشتر فکر کنند این نوعی از توهم و دیوانگی است چون گویی با هذیان عمومی جامعه دیگر هم خوان نیست!
کریس کلوین شب قبل از آغاز سفرش بسیاری از دستنوشته ها ، تحقیقات قدیمی و پایاننامه اش را در آتش سوزاند. گویی برای قدم گذاشتن به سولاریس باید از از ذهنیات قدیمی گذشت، برای این سفر باید خود را آماده ناشناختهها کرد، آماده مواجهه با هر آنچه منتظرش نبودیم، نو شدن، تازه شدن، آغاز کردن، جستجو کردن و شاید در نهایت تولدی جدید.
وقتی کریس در سفینه اعزام به سولاریس نشست و سفرش را آغاز کرد اولین حرفی زد این بود که : من دارم تعادلم را از دست میدهم! درست همانند روانکاوی که به مرور شخص احساس میکند به نوعی عدم تعادل و ناهماهنگی با آنچه قبل فکر میکرده تعادل و نرمال بوده مواجه میشود. کریس به ایستگاه فضایی میرسد، ایستگاهی که برای 85 نفر ساخته شده است اما حالا فقط سه نفر در آن هستند. اسناوت، سارتوریس و کریس! البته گیباریان نیز در آنجا بوده است که وقتی کریس میرسد میفهمد چندی پیش خودکشی کرده است! به راستی چه چیز باعث شده گیباریان خودکشی کند؟ گیباریان در فیلمی که برای کریس ضبط کرده بود به او گفت که این یک روانپریشی نیست! شاید و فقط شاید بتوان گفت عدم تحمل مواجه با خورشید حقیقت!؟ به راستی هر کس تا کجا میتواند به خورشید خیره شود!؟
کریس در همان ابتدای ورودش به ایستگاه زنی را میبیند. از اسناوت میپرسد که او کیست؟ آیا یک موجود واقعی است؟ قابل لمس است؟
اسناوت به او میگوید : " چیزی که تو دیدی تجسمی از تصور تو بوده است" !
@Kajhnegaristan