روانکاوی و تأملات نابهنگام (۱). ✍رضا احمدی …

روانکاوی و تأملات نابهنگام(1)
✍رضا احمدی



🔶در روانکاوی تنها یک اصل متافیزکی وجود دارد، و آن اصل این است: آنچه بعنوان واقعیت می شناسیم تا جایی وجود دارد که بعنوان یک بن‌بست برای روان‌ انسانی تجربه شود. موجودیت آن در گِروِ همین بن‌بست بودگی است. فهم این مساله براساس یکی از شبهات زنون بسیار آسان خواهد بود: زنون می گفت آخلیس "نام یکی‌از قهرمان اسطوره‌ای یونان باستان"( در افسانه ازوپ بجای آخلیس خرگوش آمده) در عین تیزپا بودن، قادر نیست فاصله ای که میان خودش و لاک‌پشت دارد را طی کند و به لاک‌پشت برسد.

مسأله زنون این نیست که آخلیس نمی تواند از لاک‌پشت پیشی بگیرد بلکه این است که آخلیس هیچ‌وقت به او نمی رسد؛ زیرا همواره یا پشت سَر قرار دارد و یا از لاک‌پشت سرعت می گیرد و جلو‌تر می‌افتد. بعبارتی تلاش برای رسیدن به یک نقطه همواره یا خیلی دیر یا خیلی زود است و بهنگام نیست. منطق روانکاوی برای برون رفت از چنین بن‌بستی رانه مرگ(The death drive) است؛ رانه‌ی مرگ، یعنی صرفنظر از مقصد و هدف، زیرا وجود هدف و مقصد در انتهایِ مسیر، توهم خودِ مسیر است و برای انسان تنها همین مسیر بی پایان وجود دارد و انسان می تواند مسیر را بعنوان مقصد خودش انتخاب کند.

درست به همین دلیل بود که لاکان می گفت فلسفه برای تکمیل خودش تنها عنصری که نیاز است به مجموعه عناصر خود وارد که (ابژه کوچکa) است. «ابژه کوچک a» همان خواست واقعی انسان برای سر برآوردن از هیچ است. اینکه چگونه انسان هیچ را طلب می کند و آن را تا سرحدِ «ابژه‌ی استعلایی» ارتقا می دهد و در پیوند با یک موجود خیالی نظیر معشوقه جستجو می کند، تبیین روانکاوانه از خواستنِ نیستی است. می توان این موضوع را در قالب یک مثال دم‌دستی ساده‌تر بیان نمود: زمانی که عاشق می شویم و تلاش می کنم علت این شیدایی را بیان کنیم، ممکن است هزاران ویژگی از قبیل زیبایی، فرهیختگی، قامت رعنا و اخلاق نیکو را برای علت علاقه‌ی خودمان بیان کنیم، اما این ویژگی‌ها در دیگران هم یافت می‌شود، الّا اینکه ممکن است موجب عشق و علاقه‌ی ما نباشد.

بنابراین در معشوقه چیزی وجود دارد که توصیف ناپذیر است و بقول لاکان چیزی که بیش از اوست. این امری که بیش از معشوقه و علت اصلیِ میل‌مان است همان خلأ، حفره و ابژه کوچک a در معشوقه است. عاشق در معشوقه خواهان آن وَجه «نیستی» هست که در او اقامت گزیده و در نظر بیمارگونه‌ی او محبوب حاملِ آن است. و به همین دلیل این عنصر «نیستی» و «فقدان» در او قابل توضیح نیست. و از قضا عشق مؤلفه‌ و عاملی برای سرپُوش گذاشتن به همین فقدان و نادیده گرفتن یک شکست از پیش موجود در رابطه‌ی دو انسان است. تمام اشعار سروده شده توسط انسان، قصه‌گویی و خیال‌پردازی برای نادیده گرفتن این فقدان است. "ابژه کوچک "aیا «نیستی استعلایی» در عین فقدان و نبودن، فرصت هزاران قصه پردازی و داستان گویی است.

آیا هایدگر آن همه گفتارها و لفاظی‌ها در کتاب «هستی و زمان» را حول همین «نیستی استعلایی» که به گمان او مفهوم وجود است شکل نداد؟ هایدگر تلاش داشت چیزی را در فلسفه صورتبندی کند که سراسر تاریخ فلسفه با کنار گذاشتن آن مفهوم از فقدان و ابژه کوچکa ممکن شده بود. تمام تلاش هایدگر صورتبندی مجددی بود از تاریخ فلسفه، از اینکه چطور آن هسته‌ی سخت و توصیف ناپذیر گفتمان فلسفی را به‌راه می اندازد. در اینجا می توانیم بزرگترین ادعای لاکانی و روانکاوانه را این‌گونه طرح کنیم که تمام گفتمان هنری از قبیل شعر و سینما و همچنین فلسفه و علم پیرامون یک نیستی و خلأ پدید می‌آید و روانکاوی و هیستری تنها گفتمانی هستند که در قالب فرم و نه محتوا به چنین «نیستی» و حفره‌ای نزدیک می شوند.



@Kajhnegaristan